پیشگفتار
در اسلام عمل و اقدام در مورد تشکیل فرهنگ رشد یافته از وضع نظریه دراین مورد مهمتر است ولی هرگونه اقدام عملی در این مورد نیاز به وضع نظریه دارد. دراین مختصر سعی برآن است، تا با الهام از سنت قرآنی و اسلامی که در فرهنگ اسلامی عمل از نظریه مهمتراست و در این میان تجربه دینی در تنظیم فرهنگی نقش مهمی دارد را همواره مدنظر داشته باشم و کوشش شده تا نقش اساسی تجربه دینی را در تشکیل فرهنگ مناسب در جهت تدارک وجدان جمعی و احیای ارزشهای فرهنگی عرضه نمایم. هر چند بنظر میرسد در آغاز راه قرارداریم. امیدوارم در این جاده ناهموار به بیراهه نرفته باشم.
عناصر ثبات و تغییر
در صورتی که به عوامل تغییر در فرهنگ معتقد نباشیم ناگزیر تنها از طریق عناصر ثبات، به چارچوبی بسته از ارزشها هدایت میشویم که یا در تاریخ و همچنین در آینده ثابت فرض میشود و یا برای تحقق ارزشهای ثابت در جامعهای که تغییرات در آن وجود دارد عناصری از تغییر و ثبات وارد میگردد تا جامعه به سوی ارزشها هدایت گردد که در طول زمان قابل تغییرنباشد. ولی اثبات ارزشها که در طول تاریخ و یا در آینده ثابت فرض شود کاری مشکل است، قائل شدن به اینکه ارزشهای ثابت اصیل است و ارزشهای جدید واقعیت ندارد عنصر اصلی این قبیل نظریات است. ارزشهای ثابت چه درونی و در انتظار تحقق باشد و چه جزء اساسی واقعیت جمعی فرض گردد به دلایل درونی وبیرونی و با اثبات جهانی در حال افزایش که با استناد به تاریخ و مستندات علمی بدست میآید از جانب قائلین به نظریه دیگری، قابل نفی به نظر میرسد.
ولی جهان در حال افزایش در صورتی اثبات میگردد که در سلسله زمانی در تبدیل ارزشها به یکدیگر نظمی وجود داشته باشد. دلیلی در دست نیست که در تبادل ارزشها در زمان، تحولی بدون نظم صورت گرفته باشد، اگر چنین باشد در طول تاریخ سلسلهای از هرج و مرج ها تصادفاً به تحول منجر شده است. اگر انسان در تاریخ، وجداناً و به عنوان موجودی اجتماعی رشدکرده باشد، این رشد بدون توجه به عنصر نظم قابل اثبات نخواهد بود، البته تاکنون چنین تحقیق مؤثری در جامعهای خاص پیروزمندانه حاکم نشده است.
به نظر میرسد هر یک از این نظریات که به اصالت ثبات و یا اصالت تغییر می انجامد معارض با دیگری است و هر یک به سادگی قابل دفاع نمی باشد. می بایست کوشش کنیم از میان این ابهامات و تعارضات که خانواده بشری در آن قرارداردگریزگاه مناسبی پیداکنیم .
زمان و فرهنگ
اکنون اثبات زمان به صورتی که آینده تکرار ساده وقایع گذشته نباشد با حجم اطلاعات موجود و واقعیت عظیم تغییر و امکان تنظیم ارزشها چندان مشکل نیست. جدال در مورد مفهوم زمان فلسفی شاید تا آیندهای بعید اذهان را به خود متوجه کند لیکن زندگی فردی و جمعی در گسترش زمانی، همواره، عناصر ارزشی جدیدی را از میان امکانات گسترده پذیرا میگردد، ولی پذیرای ارزشهای جدید فی نفسه به معنی نظم نیست همچنین این تصدیق به تنهایی جهانی بسته از ارزشهارا نفی نمیکند.
تنها راه خارج شدن از این بن بست قائل شدن به زمان فرهنگی است که در آن عناصر ثابتی از ارزشها، ضامن تغییرات ارزشهای متغیر هستند و از مناسب ارزشهای ثابت ومتغییر تحول فرهنگی بدست میآید. زمان فرهنگی اگر تکرار ساده وقایع گذشته نیست، افزایش ارزشهایی است که با تنظیم آنها امکان تحول فرهنگی وجود دارد واین امر به ارتباطات مناسب ارزشهای ثابت و متغییر بستگی دارد. قدم اول این است که بدانیم کیفیت تولد عناصر ارزشی جدید در حیاط جمعی چگونه است ؟
خواهیم دانست که عواملی درونی و خارجی وجود دارد که باعث تولد ارزشهای میگردند که قبلاً وجود نداشتهاند. از میان عوامل خارجی به « تکنولوژی » و از میان عوامل درونی به « خودآگاهی » می پردازیم .
تکنولوژی و خود آگاهی
تکنولوژی در گسترش تاریخی روندی متکامل و ملموس داشته است. اگر قائل باشیم که علرغم رشد تکنولوژی در جامعه مفروض، آن جامعه از نظر فرهنگی متوقف و یا رو به قهقرا تصورگردد ولی بدون شک درگسترش زمانی و با نادیده گرفتن بحرانهای اقتصادی موقت، منکر رشد و تدریج منظم تکنولوژی نمیتوان بود و چون صنعت محصول تفکر وعمل خود آگاهانه انسانی است میتوان گفت خود آگاهی به عنوان عاملی درونی، تحول تکنولوژی را تضمین میکند و ضامن حرکت رو به رشد آن است. البته هستند قائلیل به اینکه، غولی به نام ماشینیسم وجود دارد که خود را ترمیم میکند و رشد یابنده است ولی اگر ماشین خود ضامن بقای خود باشد، انسان که تابعی از آن است اجباراً فاقد صفاتی نظیر نظام بندی، هدف داری، آرمان گرایی، خلاقیت و آگاهی خواهد بود. با پیروزی این نظریه انسان در غول ماشینیسم ذوب خواهدشد و جستجوی عوامل درونی در فرهنگ، به شکست خواهد انجامید. چون جوامعی وجود دارد که غول ماشینیسم در آنها مدتها با نظم رشد پیدا کرده است، تصور اشتباهی پیش آمده که این روند میتواند خود به خود رشد منظمی داشته باشد، در جریان این رشد اگر دخالت عامل درونی وانسانی را حذف کنیم در توجیه آن دچار معضل خواهیم شد. انسان در جستجوی رفاه و زندگی بهتر همواره، به نظریهپردازی و اقدام در مورد ساخت مصنوعات جدید مشغول است، پس ساخت مصنوعات از نیاز وی سرچشمه میگیرد. این نیاز نخست در نظریهای تبلور مییابد که ساخته و پرداخته ذهن نیازمند اوست. انسان برای رشد و تعالی خود، تغییراتی در مصنوعات خود ایجاد میکند که نهایتاً موجب تعالی وی نیز خواهد شد. لذا به نظر میرسد تاکنون به عوامل درونی در فرهنگ کمتر از آنچه شایسته بود ، توجه گردیده است که از مهمترین آنها «خود آگاهی » است .
به اعتقاد من،این رابطه میان عوامل درونی و بیرونی در فرهنگ اسلامی میتواند تا به آنجا پیش رود که به نوعی وجدان جمعی منجر گردد که هم اکنون پرداختن به این موضوع عجولانه به نظر میرسد، ولی این وجدان جمعی در مقاطعی از تاریخ و خصوصاً در صدر اسلام تشکیل شده است و تلاش برای تشکیل مجدد آن مهمترین وظیفه مسلمانی است. ما همواره محتاج آن هستیم که تغییراتی را که در جهان خارج به تحول منجر میگردد کاملاً زیر نظر داشته باشیم و حتی اختلاف سلیقه در مورد نوع نظریه ارزشیمان نبایستی در این امر مانع ایجاد کند. یافتن نظم در تکنولوژی با شکل دادن به روند آتی آن تفاوت دارد، اگر نظم و تحول در روندآن وجود دارد عناصر جدیدی در مسیر زمانی به خود می پذیرد که الزاماً نمیتوان آیندهای دور را از تنظیم گذشته آن نتیجهگیری نمود. آینده تکنولوژی مانند هر مجموعه ای از وقایع که منظم و متحول است به صورت انتخاب یک امکان از چندین امکان خود نمایی میکند، خودآگاهی می کوشد بهترین امکان را از میان امکانات موجود انتخاب کند، به صورتی که منطبق با نیازها وعملی تر و اصولی باشد و راه دیگری برای بیان وقایع منظم ومتحول فرهنگی به نظر نمی رسد .
رابطه میان عوامل درونی و بیرونی در فرهنگ اسلامی می تواند تا آنجا پیش رود که به نوعی وجدان جمعی منجر گردد.
خود آگاهی عامل حرکت فرهنگی است . خود آگاهی در مرحله انتخاب ،به نظریه درحدود شناخت از واقعیت میپردازد، سپس با تأثیر گذاری برواقعیت خود را می آزماید ، این آزمون گاهی به صورت ساخت ماشین جدیدی آشکار می گردد که مقدمه تحول کاربردی بالاتری خوهد بود. ارتباط نظریات و تحول آنها در ارتباط با رشد کیفی ابزارماشینی، از عوامل درونی فرهنگی و از همه مهمتر خود آگاهی تأثیر میپذیرد پس ساخت و تکمیل نظریه و آزمونهای لازم کاربردی و پیروزی نظریاتی که موفقیت حاصل میکند به کمک خود آگاهی به ثمر میرسند. حال باید دید که خودآگاهی چیست و چگونه عمل میکند.
خود آگاهی و ارزشها
خودآگاهی منبع دانستهها و ارزشهایی است که میتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند، خودآگاهی قابلیت آنرا دارد تا خود و ماورای خود را تنظیم و هدفمند نماید. ممکن است در خودآگاهی کلیتی از دانستهها تشکیل شود که ارزشهایی مرتبط با آن دانستهها وجود داشته باشد که برآن نام « مذهب » می گذارم. گروهی از مردم که در اصول ارزشی و دانستههای خود اتفاق نظر دارند دریک طبقه ارزشی قابل تشخیصاند که معمولا به نام مشخص میشود. ارزشها محصول مستقیم نسلهای گذشته وتاریخ است حتی اگر فردی پیرو مذهب رسمی نبوده، و ارزشهای خاص خود را داشته باشد بهرحال آن ارزشها را در نوع تربیت و خانواده ویا در تقابل با ارزشهای که بر گذشتگان حاکم بوده، و استمرار آن هم اکنون ملموس میباشد بدست آورده است. حتی با ظهورانقلاب از ارزشهای گذشته به طور کامل منفک نمیشویم، با ظهورپیامبر اسلام در آداب و رسوم اعراب تغییرات زیادی بوجودآمد وبا اینکه تغییرات ارزشی فراوان پیدا شد و دانستههای مردم نیز دچار تحول اساسی گردید لیکن جامعه ارتباط خود را با گذشته حفظ نمود. نظام ارزشی مجموعهای از تجارب است، که اگر کمتر تجارب مستقیم باشد تجارب گذشتگان و افزایشهایی است که آنها درگیر و دار وقایع و ضرورتهای عصر خود در نظام ارزشی، ناچاراً پذیرا شدهاند، این افزایشهای در مذاهب رسمی به نحوی است که به اصول ارزشی خدشهای وارد نگردد. هر چند اصول ارزشی ثابت بدون تغییر میمانند و ارزشهای جدید به آنها اضافه میگردد که محل مناسب خود را در کلیت پیدا میکنند.
هم ارزشها از ارزشها زائیده میشوند و هم دانستهها و تجارب جدید هنگامی که عمومیت یابد، ضرورتهایی ایجاد میکند که برآن اساس ناگزیر ارزشهای جدید ایجاد میگردد، پس از ایجاد و تداوم گاهی همین ارزشها اصالت پیدا میکنند. ولی دانستهها چگونه میتواند به ایجاد ارزشهایی مدد رساند که امکان اصیل بودن آنها وجود دارد؟ بزودی به این مطلب پرداخته میشود.
چون شرط اساسی ایجاد ارزشهای جدید، توافق آنها با ارزشهای پیشین و اصول ارزشی است، نبایست برایجاد ارزشها، نام بدعت نهاده شود. اگر درست باشد که ما در جهانی در حال افزایش زندگی میکنیم ولااقل لازم است تجارب علمی و عملی جدیدی داشته باشیم که ضرورتا ًدانستههای جدیدی تولید میکند، در صورتی که به بهانه بدعت بخواهیم هر نوع دانسته و یا ارزش جدید را بدون شناخت ضرورتهایی که منجر به آن شد، نفیکنیم، بیم آن وجود دارد که به اصول ثابت ارزشی خیانت کرده باشیم و امواج سهمگین ضرورتها، اصول ارزشی را تهدید کند. وفادار بودن به اصول ارزشی با افزایش ارزشها و قائل شدن به ارزشهای جدیدمانعه الجمع نیست.
دانسته ها و فرهنگ عمومی
به غیر از کیفیت ایجاد ارزشهای جدید به کمک ارزشهای قبلی که به تعبیر من حرکتی از درون (خودآگاهی ) به بیرون ( جمعی شدن ارزش ) است حرکت دیگری وجود دارد که هر چند در ارتباط با خارج شکل میگیرد ولی در مرحله تولید ارزش مانند هر فرآیند ارزشی دیگر حرکتی ار درون به بیرون و افزایش جهان درونی است واز اسباب این حرکت ،دانستههای میباشد. در اینجا موضوع مهم دانستههای تئوری و کاربردی علمی و مسائلی که در زمینه امکان زایش ارزشها توسط آنها وجود دارد میپردازم.
در جوامعی که در خلال چند قرن گذشته دانستههای علمی به تدریج ایجاد و باعث تغییرات فرهنگی شده است هنوز این مسئله وجود دارد که چگونه این قبیل دانستهها که محصول مشاهده خارجی است قابلیت انطباق با فرآیند های فرهنگی درونی را پیدا می کند ، حتی در مورد ارزشهای تشکیل شده تفاسیر مختلفی وجود دارد که هنوز به وحدت نظر نرسیده است، دراین قبیل جوامع کلیت ارزشی به وسعت کمی و کیفی کلیت ارزشی موجود در جوامع اسلامی نیست پس در وضعیت فعلی این تعارض در جوامع اسلامی حادتر است. ضمناً مشکل دیگری وجود دارد، ما اکنون با حجم زیادی اطلاعات تئوریک و کاربردی علمی مواجه هستیم که هنوز به دانستههای ما تبدیل نشدهاند، ما مجبوریم در جهان خشن کنونی در اسرع وقت نسبت به هضم کلیه این اطلاعات که محصول بی اطلاعی بیش از پنج قرن ما از نحوه تشکیل آنها بوده اقدام نمائیم.
نظام ارزشی مجموعهای از تجارب است که اگر کمتر تجارب مستقیم باشد تجارب گذشتگان و افزایشهایی است که آنها در گیرودار وقایع وضرورتهای عصر خوددر نظام ارزشی، ناچاراً پذیرا شدهاند، این افزایشها در مذاهب رسمی به نحوی است که به اصول ارزشی خدشهای وارد نگردد.
به نظر میرسد خانواده بزرگ بشری در جهتی پیش می رود که جامعه بستهای لااقل تا آینده قابل پیش بینی وجود نخواهد داشت پس راهی به غیر از احیای فرهنگی وجود ندارد.
واقعیت این است که با شتاب پیشرفتهای علمی وتکنولوژیک که با آن ارتباط تنگاتنگ داریم، این تحول عظیم که الزامً خود نیز نظیر آن را به دلخواه برای خودمان ساختهایم هنوز برای ما ناشناخته است، تنها کاری که از ما برمیآمده این بوده که با هر اطلاع و یا ابزار صنعتی جدید دروهله اول با احتیاط و محافظهکاری و سنجیدن عواقب اجتماعی آن برخورد کنیم سپس پیش از انکه بتوانیم آن را شناسایی ویا هضم کنیم، آن را همچون واقعیتی در پیش رو داشته وهمه روزه با آن سرو کار داشته باشیم، اجتماع از این حیث مانند ارگانیسم عمل میکند و اگر جزئی از ارگانیسم دیگری که با آن نامتجانس است در آن وارد گردد اعمال حیاتی آن مختل میگردد مگر اینکه درانتخاب جزء ارگانیسم تجدید نظر شود و یا تغییراتی در آن به وجود آید انرژی زیادی لازم است تا بتوانم از کلیه مشکلات و تعارضات فوق به سوی ارزشهای اصیل عبور کنیم تا توافق ارزشهای جدیدی که دراین راه بدست میآید با دین حاصل گردد.
با غفلتی که نسلهای گذشته در رفع این مشکلات و تعارضات داشتهاند نمیتوان گفت که در حفاظت از ارزشها ودین موفق بوده اند. این غفلت باعث شده که ارزشهای پراکنده وکلیت فرهنگی و دینی ما کم رنگتر شود، با ورود دانستهها و ارزشهای جدید که نسلهای گذشته قابلیت تنظیم آنرا نداشتهاند در مورد نحوه ارتباط جامعه بسته و کلیت ارزشی گذشته آن با ارزشهای معاصر دچار مشکل شدهایم. به نظر میرسد خانواده بزرگ بشری در جهتی پیش میرود که جامعه بستهای، لااقل تا آینده قابل پش بینی وجود نخواهد داشت پس راهی به غیر از احیای فرهنگی وجود ندارد.
نخستین کار این است که این حجم از اطلاعات و دانستنیها را بر اساس اصول فکری وباطنی خود تنظیم کنیم سپس این تنظیم را عملاً در نظام ارزشی بیازمائیم تا به عمومیت لازم و فراگیر که شاید تا چند نسل به طول انجامد دسترسی حاصل گردد. تنظیم عملی ارزشها به وقت زیادی محتاج است. در کشورهائی، احترام صمیمانه گذاشتن به نیروی انتظامی شهری که مستلزم تنظیم آگاهانه نیروی انتظامی نیز بوده، به تنهایی چند نسل به درازا کشیده است از این رو حساسیت کار احیای تفکر و رفتار فراگیر آشکارمیگردد.
آنچه در مورد هرج و مرج ارزشی در طبقاتی از مردم کشورمان گفته شد به همان میزان که میتواند مخرب باشد با گذشت زمان و تنظیم آگاهانه میتواند سازنده نیز باشد. هرج و مرج اصولاً عامل مخرب فرهنگی است. ولی هرج و مرج مثبت و سازنده مشروط به اینکه با آگاهی وبا تدریج، تنظیم وهدایت شود در تاریخ وجود داشته است. در رنسانس فرهنگی مغرب زمین چنین امری اتفاق افتاده است ولی رنسانس در غرب از تخریب بسیاری از ارزشهای پیشین تغذیه میکرد و جهان جدید نتوانست تطابق مناسب را با گذشته پیدا کند. ما ملزم هستیم در این تنظیم به گونهای عمل کنیم که دانستهها و ارزشهای قدیم و جدید در دستگاه فرهنگی پیش بینی و با تدریج متحقق شود، در این راستا هیچ چیز نباید از قلم بیافتد زیرا نسلهای بعد برای هر واقعیتی که نادیده گرفته شود جریمه سنگینی را میبایست پرداخت کنند.
اطلاعات علوم دقیقه
از آنجا که در بطن مسائل تئوری و کاربردی روزمره در زمینه علوم دقیق قرار نداریم این کار مستلزم تشکیل وحمایت از مرکز تحقیقات مناسبی است که ضمن جبران عقب افتادگی از اطلاعات و دانستنیهای تاریخ علوم دقیقه ضمناً به بطن مسائل روزمره وارد شویم سپس به تنظیم و هدایت روند توسعه علمی بپردازیم. اکنون با حجم زیادی از اطلاعات علمی طبقهبندی نشده مواجه هستیم که بدواً از نظر موضوعیت به صورتهای طبیعت شناختی و زیستشناختی و روانشناختی تشخیص پذیرند. تفکیک در موضوع، اطلاعات فوق را از نظر محتوی نیز از یکدیگر جدا میکند لذا امید نمیرود که اکنون و حتی در آینده این اطلاعات پیوند پذیر باشند و تلاشهایی که جهت پیوند دادن آنها به یکدیگر شده، تا دراین میان به کلیتی از دانستهها و باورها دسترسی حاصل شود عقیم مانده و آن جهان بینی علمی که گمان میشد تفسیری از ماده و جهان را ارئه کند که این تصویر زائیده باورهای عمومیت یافته گردد زیر سئوال قرار دارد. گذشت زمان نشان میدهد که این حفرههای جداگانه هر یک در خود عمیقتر میشوند عالم علوم دقیقه نمیتواند از تعمیم دادههای علمی به کلیتی فراگیر از اطلاعات و یا دانستهها دست یابد و تجمع همه اطلاعات در علوم دقیقه قابل تنظیم نیست و خاصیت زایش فرهنگی ندارد. ولی در این رابطه امیدوارم به نتیجه مهمتری برسیم که با توجه به اصول فرهنگی و دینی ما امیدوار کننده است .
اگر دریک آن به دو نتیجه رسیده ایم ، که یکی اصالت نداشتن ماده ولی واقعیت داشتن آن، و دیگری روحانی بودن تمامی جهان خارج از انسان، از وفاداری به علم وقرآن به این نتیجه رسیدهایم واین دونتیجه چنانچه برخی پنداشتهاند معارض با یکدیگر نیست.
جهان فیزیک
فیزیک نسبیتی،مفهوم جوهر و کلیت فراگیر را نفی کرده و به جای آن جهانی محدود ولی نابسته را جایگزین میسازد که انباشته از رویدادهاست و به کمک ریاضیات و با واسطه حداکثر میتوانیم پارهای از رویدادها را بطور نسبی در ارتباط با یکدیگر شناسایی کینم . لذا واقعیت حداکثر می تواند به صورت پاره هایی از امور واقع مورد تجربه قرار گیرد . تلاشهایی شده است که عجولانه از تعمیم این اطلاعات درفیزیک ، از بن بست جهانی پارهپاره خارج شوند ولی آنانکه بیش از همه به اصول علمی پایبندند این واقعیت مسلم، که محصول فیزیک نسبیتی است را می پذیرند که ما واقعاً در مقابل خشونتی در جهان خارج قرار داریم که با مصنوعات خود که به آن اضافه میکنیم و دورا دور مارا فرا میگیرد، با تغییرات مداومی در جهان خارج مواجه هستیم که اگر نگوییم هر چه پیشتر میرویم حجم سئولات بیشتر میگردد، لااقل به عنوان واقعیت علمی باید پذیرفت که با کمک ادراک و با واسطه فرمولهای ریاضی و ابزار آزمایشگاهی حداکثر در مسیر بدست آوردن دانستنیهای مورد نیاز خود، به واقعیت بزرگ تغییر که روز به روز بزرگتر می نماید خواهیم رسید که ذهن و ادراک آدمی درشناسایی این همه تغییر و تدریج ناتوان است وهمین واقعیت بزرگ تغییر است که قرآن آن را از بزرگترین آیات و نشانههای خدا معرفی میکند. انسان در مرکز تغییراتی قرار دارد که از هضم و تنظیم نیروهای بیکرانی که در جهان خارج وجود دارد عاجز است، او علت تمامی نیروهایی که باعث خرابی و ویرانی میشود را در نمی یابد و نمیتواند جهت آنها را عوض کند و به گفته قرآن همه موجودات ریز و درشت عالم یک لحظه از قوانین و حاکمیت الهی نمی توانند تخطی کنند یعنی جهان با اینکه در علم الهی کاملاً منظم است ولی شاید در سرنوشت انسان رقم خورده، که از این توده عظیم خارجی تنها امور واقع پراکنده ومبهم وتغییرات بیکرانی را شاهد باشد تا متوجه این قضیه گردد که خداوند از رگ گردن هم به او نزدیک تر است و در یابد، که در تجربه مستقیم و بلاواسطه دورنی و حذف تأثیر همه نیروهای عظیم خارجی است که میتوان از این بن بست خارج شد. ولی به خاطر داشته باشید که این نتیجه را از وفاداری به یکی از علوم دقیقه بدست آوردیم. باید باورکرد که آنچه واقعاً ماحصل این علوم و اطلاعات خالص و بدون تغبیر است حاکی از نحوه هدایت عالم امر الهی باشد، علوم دقیقه میتواند در موارد خاصی بطور مسلم به ما بگوید که به چه دانستنیها و ارزشهایی معتقد باشیم و چه ارزشهای خاصی را که شاید قبلاً به آن پایبند بودهایم باید همچون بتشکنی، بشکنیم. ولی اکنون و حتی در آینده نمیتوانیم از علوم دقیقه توقع داشته باشیم به انجام چنینکاری علیالعلوم بپردازد. این علوم واقعاً در صدد یافتن روشهای عمل الهی در موارد خاص و مرتبط با موضوعات موجود در دامنه محدود خود هستند و از این طریق باید با اطمینان هر بتی را شکست و هر امر واقع که از بطن علم بیرون میآید پذیرفت وهمچون اصول اعتقادی تقدیس کرد هر چند تمام ارزشها و دانستههای که به این طریق بدست میآید محدود و قابل کلیت بخشیدن نباشد .
اگر در یک آن به دو نتیجه رسیدهایم، که یکی اصالت نداشتن ماده ولی واقعیت داشتن آن، و دیگری روحانی بودن تمامی جهان خارج از انسان میباشد از وفاداری به علم وقران به این نتیجه رسیدهایم و این دو نتیجه چنانچه برخی پنداشتهاند معارض با یکدیگر نیست. به استناد قرآن جهان خارج از انسان کاملاً روحانی است، علم فیزیک هم ما را به همین مطلب هدایت میکند. علوم دقیقه چنانچه خواهیم دید مارا فقط به روحانیت هر چه خداوند آفریده، به صورت غیر مستقیم متوجه میکند و اطلاع مستقیم و کلی نمی تواند ارائه کند با گذشت زمان میتوان امیدوار بود شدت این اطلاع را بیشتر نماید و بهر حال حالت استنادی و ارجاعی علم باقی خواهد بود .
پس با پیشرفتهای علمی هیچ اصل روحی و ارزشی قابل خدشهدار شدن نخواهد بود اگر دراین میان چیزی خدشهدار گردد، آن اصل و یا ارزش نیست بلکه توهم و یا بتی است که برای خود ساختهایم. علم میتواند ما را به جانب ارزشهای جدیدی هدایت کند ضمناً میتواند ارزشهای غلط را حذف نماید، چه بخواهیم، چه نخواهیم این کار جبراً انجام شدنی است که در فرصت مناسب بیشتر به این موضوع پرداخته خواهد شد.
در هر یک از حوزه های علمی تفکیکی میان نظریاتی که « در عمل اثبات شده وکار بردی است وآنچه فرضیه و یا صرفاً نظریه غیر کاربردی است وجود دارد، ولی حتی غفلت از فرضیات و نظریاتی که به مرحله کاربرد و اثبات آزمایشگاهی نرسیده، نابخشودنی است. نادیده انگاشتن ضرورتهایی که علم و تکنولوژی ایجاب میکند گناهی بزرگتر است. جهان مملو از تولدها و مرگها است همانطور که تولد و مرگی که برای ما فرا خواهد رسید واقعیت مسلم است، تولد فرزندانمان که شاید ارزشهایی فرهنگی را بپذیرند که مابه ضرورت پذیرش آن نرسیدهایم هم از روند وسیر تاریخی بدست میآید پس تولد ارزشهای اجتنابناپذیر ومرگ ارزشهایی که در روند توسعه علمی و زایش ارزشها بوجود میآید را باید شجاعانه تصدیق کرد، همانگونه که بایستی از اصالت ارزشهای ثابت و دینی آگاهانه دفاع نمود تا در این امواج سهمگین ضرورتها محفوظ بماند.
اطلاعات روانشناختی
اطلاعات این علم ازروانشناسی فیزیولوژیک تا کیفیات مجرد روانی و همچنین آسیبشناسی روانی مجموعهای را شامل میشود که میتواند وسیعتر و دقیقتر از این نیز باشد مکاتب روانشناسی هر یک اطلاعاتی را از زاویه خاص خود بررسی میکند که با دگیری متفاوت است و یافتن دانستههای مشترک در آنها اکنون مشکل به نظر میرسد. آیا ضمن وفادار بودن به سنتهای ارزشی و اصولی می توان از این اطلاعات گذر کرد؟
ایمان، فرآیند بیپایانی از شناسایی پیچیدگی تمامی سطوح عمیقتر تجربه در کلیتی فراگیر است که محدودیت زمانی و مکانی نمی پزیرد.
تا کنون دانستیم که جهان مادی بدلیل پیوستگی با مبدأ وجود، متعالی و روحانی است. تلاش بشر همواره برای شناخت طبیعت عقیم بوده و همواره با تدریج و تحول توأم بوده است ، بیشک اکنون که میدانیم طبیعت دارای نظم کاملی است که به غیر از ادارک و تحت نظر درآوردن پارههای کوچکی از آن کار دیگری از ما ساخته نیست و جهان مادی به دلیل تغییرات رویدادها در سطوح ریز و کلان همچون عظمتی از هرج ومرج بنظر میرسد، آیا انسان در مرکز این تغییرات قرار دارد ویا خود تابعی از امواج سهمگین تغییر است. اگر انسان در مرکز این تغییرات زندگی آگاهانه دارد و لااقل میتواند اموری را که در دسترس مستقیم وی و برای او حیاتی است در جهت زندگی مطلوب تنظیم کند. اولین قدم آن است که اثبات گردد« مرکز شخصیت » و «من » وجود دارد . فقط « من » به عنوان عنصر ثابت در جهان دائم التغییر می تواند قادر باشد به تنظیم فکر و عمل بپردازد و ارزشهای فرهنگی در صورتی که این تنظیم تشکیل گردد و عمومیت یابد قابل توجیه است در غیر این صورت ارزشها آداب و رسومی خواهد بود که وارث آن شویم و قادر نخواهیم بود. درآن تغییری ایجاد کنیم، اگر «من» تصدیق نگردد، تنظیم ارزشهای فرهنگی غیر ممکن خواهد بود برای اثبات «من» دلایلی مطرح شده که به ذکر چند عنوان از آن اکتفا می گردد.
1ـ «من» تملک میکند .
2ـ «من»با تجارب و گذشته خود زندگی میکند. گذشته «من» فقط به او متعلق است و نه دیگری و هر تجربه فعلی از برآیند خاطرات و تجارب گذشته «من» نیز حاصل می گردد.
3ـ «من» آرزو و هدف دارد.
4ـ «من» خلاق و مکتشف است .
5ـ «من» مکان بند نیست و در نوعی دوام یعنی زمانی که با زمان متعارض تفاوت دارد زندگی می کند که این زمان پیوند دهنده حالات روانی است به صورتی که کلیت حالات روانی در صیرورت زمانی جریان دارد.
6ـ «من» می تواند خود آگاه باشد و خود آگاهی امر واحدی است که با وحدت کیفیات روانی مربوط است .
7ـ «من» از صغری و کبرای قضایا، قیاس منطقی تشکیل میدهد و نتیجه قیاس هم متعلق به او و مورد قبول او است.
8ـ «من» واقعاً نیروی توجیه کننده ای در جهان دائم التغییر است و به تنظیم و هدایت خود و امور واقع میپردازد.
هر یک از این موارد حداکثر میتواند به صورت برهان عقلی بیان گردد ولی هیچ یک به تجربه عمومی نرسیده است زیرا «من» در اعماق وجود آدمی و ورای تجربه حسی و عواطف و افعال روزمره فرض می گردد ضمناً این دلایل مستقیماً از اطلاعات روانشناختی بدست نمی آید و چون با اطلاعات روانشناختی هرگونه نظری در مورد انکار «من» نیز می تواند متقابلاً عقلی و یا ماوراُالطبیعی باشد پس نفی یا اثبات تنظیم ارزشهایی جمعی هر دو مشکلاتی عقلی و یا تجربی بدنبال دارد و باید بدنبال راه حل دیگری بود.
هر تعبیری از کلمه «روح »و یا «نفس» آنطور که در قرآن بکار رفته داشته باشیم بدیهی است که قرآن تصدیق «من» در اعماق وجود بشری را تأیید میکند و با این تصدیق می خواهد نوید خلافت الهی در زمین را تذکر دهد و اینکه تنظیم ارزشهای فرهنگی و همچنین تشکیل تمدن امری ممکن است و لازم میگردد اجتماعات پیگیر برای تحقیق آن صورت گیرد. هیچ تمدنی با عناصر ارزشی ثابت، و یا ایستایی در هرج ومرج ارزشی شکل نمیگیرد. با تصدیق صوری «من» نیز به تنهایی مشکل حل نمی شود .
دربررسی طبیعت و من بشری با استفاده از داده های علمی عصر حاضر دست آورد مهمی درزمینه فرهنگ عمومی نصیبمان نگردید، حال موقع آن است که ضمن تقدیس بجای علم جداً باور کنیم با داده های علمی و فرهنگی معاصر به تنهایی تشکیل فرهنگی پویا میسر نیست ، حتی داده هایی که روانشناسی از خودآگاهی به زبان خودارائه میکند تکافوی مقصود مارا نمیکند.
در روانشناسی نیز همانند بحثی که در فیزیک معاصر داشتیم به جهانی روحانی که قرآن سفارش میکند راهنمایی می شویم تنها گریز گاه و مأمن ناچاراً ایمان دینی است . قران شهادت عقل و حواس را در فرآیند رشد فرهنگی لازم ولی غیر کافی می داند و بدون فواد ،یا قلب که توسط آن روابط چند جانبه اعماق آدمی با طبیعت و اجتماع و خدا قابل شناسایی و تجربه است نمی توان به مفهوم اصیل حیات جمعی که منظور نظر در این مختصر است نائل شد . « قلب » همان است که روانشناسی از آن غافل شده و ایمان دینی مارا از هر کجا که شروع کنیم به جانب آن میکشاند. اگر این امر نظراً هم اثبات شود چون درخت را از میوه آن باز میشناسند خواهیم دید که میبایست کاری سریع و مهم در زمینه تنظیم کاربردی ارزشها صورت گیرد.
ثبات ـ تغییر و تولد ارزشها
از سطحی از خود آگاهی گذشته ایم که مربوط به داده های علوم دقیقه است . شاید در آینده ای نه چندان دور این سطح از خودآگاهی داده هایی به عنوان منبع ارزشی بتواند ارائه کند اما اکنون به سطح عمیقتری از خود اگاهی می پردازیم که در ارتباط با تجربه دینی تنظیم میگردد، آیات قرآن در سه زمینه طبیعت و تاریخ و تجربه دینی تاکید دارد. قرآن احترام به تمامی حوزههای تجربه و معارف بشری را شرط لازم اثبات و تحول تجربه دینی میداند، از یک سو آفریده شدن یک تنی واحد آدمی را مانند آفریده شدن و حرکت جمعی میداند یعنی حیات فردی در تولد و رشد خود مانند حیات جمعی است. همانگونه که خودآگاهی در «من» تشکیل می گردد و وجدان جمعی نیز از اجتماع « خود » ها قابل تشکیل است.
هر کلیتی آبستن امکانات جدیدی از ارزشهاست و تکلیف مسلمانی این است که کلیت ارزشی هر عصر با تحقیق داده های تجربه و منظور نمودن ارزشهای متغیر ، امکانات آتی مورد تحقیق قرار گیرد تا تنظیم عملی و کاربردی در مسیر لازم فرهنگی انجام گردد.
پس مطالعه تاریخ که همچون مراحل رشد فردی دارای نظمی است دررشد «من» نیز میتواند نقش مکمل خود را بخوبی اجرا کند . قرآن که به رشد ارزشهای تاریخی میپردازد در مراحل تنظیم خود آگاهی وتجربه فردی نیز وارد شده است. از سوی دیگر مراحل رشد تجربه دینی را نیز مطرح میکند، از قرآن میدانیم که «موسی زهوش رفت زیک جلوه صفات » ولی پیامبر اسلام که ذات الهی را شاهد بود متبسم و هشیار بود، همانطور که از تاریخ تحول تجربه باطنی پیامبران نیز استفاده میشود این امکان برای پیروان آنها قابل طرح است که تا حد تجربه پیامبر امکان رشد آنها نیز وجود دارد هر چند برای این کار زمانی بسیار لازم گردد. مفاهیمی چون اخوت اسلامی جز این معنی نمی دهد که این امر می تواند به عنوان هدفی برای تجربه جمعی مطرح باشد ولی تشکیل وجدان جمعی بدون تشکیل سطح عمیقی در خود آگاهی آحاد قابل وصول نیست انسان بنا به قرآن خلق شده است تا روابط گوناگون و پیچیده خود را با خویشتن وطبیعت وتاریخ وجامعه و خدا ، شناسایی و به نفع حیات فردی در عمل مورد استفاده قرار دهد و اگر غیر از این باشد به «نفس » و « خود » زیان رسانده است پس ایمان ، فرآیند بی پایانی از شناسایی پیچیدگی تمامی سطوح عمیقتر تجربه در کلیتی فراگیر است که محدودیت زمانی و مکانی نمیپذیرد.
شناخت خود و خودآگاهی در تجربه باطنی تنها با زهد و پرهیز کاری بدست نمی آید ، خشونت جهان مادی کنونی که مسلماً در آینده بیشتر خواهد شد ، ایمان مسلمانی را مجبور کرده که مستقیماً به قرآن رجوع کند و مواردی را که از آنها غفلت شده ، دوباره در حیات باطنی به جریان اندازد .
پس حرکت به جانب تشکیل وجدان جمعی با همه مشکلاتی که در بردارد کاری مهم و اساسی است و عدم توجه به قرآن و تغییرات عصر حاضر میتواند وضعیت دردناکی ایجاد کند، اگر ما چند قرن در تحول علوم دقیقه و آنچه دیگران در سطوح متعارفی به آن رسیدهاند حالت انفعالی داشتهایم ایمان مسلمانی مارا ملزم می کند که این کمبود را با تنظیم اطلاعات و تجارب مذکور در رابطه با تجربه دینی جبران کنیم زیرا جریانی از رشد و اضافه شدن ارزشهای فرهنگی در صیرورت زمانی و در کلیت فرآیندهای جهانی وجود دارد.
قرآن می گوید:
«او {خدا} هر روز در کاری است »
« و {خدا } هر چه بخواهد ،درآفرینش می افزاید »
یعنی جهان از بعد روحانی دائماً در حال افزایش است معنی تقدیر یا سرنوشت این است که هر چه قبلاً آفریده شده تغییر می یابد و با عناصر جدید که حاصل آفرینش الهی است و شاید با ادراک حسی به تنهایی قابل مشاهده نیست در یکدیگر می آمیزند و کلیت جدیدی ایجاد می گردد . هر کلیتی آبستن امکانات جدیدی از ارزشهاست و تکلیف مسلمانی این است که کلیت ارزشی هر عصر با تحقیق داده های تجربی و منظور نمودن ارزشهای متغییر، امکانات آتی مورد تحقیق قرار گیرد تا تنظیم عملی و کاربردی در مسیر لازم فرهنگی انجام گردد. مسیری که حکم تقدیر وحکم تدبیر هر دو تعیین میکنند در هر انتخاب ناچاراً به همراه تجارب کلیه نسلهای گذشته در حرکت هستیم و کارخانه شخصیت و وجدان عمومی با این عنصر ثابت ارزشی که دائماً درحال تأثیر گذاری است وارد عملی میگردد. تجارب نسلهای گذشته از این نظر عنصر ثابت ارزشی است که :
1ـ اکنون وجوددارد و ارزشهای فعلی از جهتی محصول تغییرات کلیه ارزشهای نسلهای گذشته است.
2ـ چه بخواهیم و چه نخواهیم هرگز یکباره از قسمت عمده ارزشهای گذشته نمی توانیم جدا گردیم .
3ـ این ارزشها از جهتی اصالت دارد هر چند با اضافه شدن ارزشهای جدید، ازشهایی دچار تغییر شده و یا حذف گردیدهاند، نظمی که در این تغییرات وجود دارد حداقل تاثیر گذاری است که در انتخاب آتی با عنایت به آن ، امکانات ارزشی آینده مشخص می گردد و خود آگاهی نسبت به گزینش امکان مناسب که متضمن حرکت رو به پیش زندگی است اقدام می کند. پس تاریخ اصالت دارد و زنده است زیرا در انتخاب کنونی نقش مهمی داردو با همه ارزشهای ثابت و متغییری که از گذشتگان است بر دورن ما اثر می گذارد.
انتخاب هر امر جدیدی به نیرویی گریزنده از محافظهکاری نیاز دارد که معمولاً محافظه کاری در هر جامعه مذهبی حاکم است.اگر کارامروزین خداوند این است که تحولات وقایع جمعی و فشار خارجی به درون تا حد سرسام آوری شکننده نیروهای محافظه کاری است پس ما در عصری زندگی میکنیم که تکلیف مسلمانی و قرآنی به ما میگوید لازم است برای حفظ ارزشهای ثابت، احیای ارزشی که مستلزم تغییر درنظام ارزشی کنونی و پذیرش عناصر ارزشی جدید است عاجلاً اقدام نماییم. ضمناً باید از خطری پرهیز کنیم دراین تغییرات که ملزم هستیم چند قرن غفلت گذشته را نیز جبران کنیم به ارزشهای اصیل خدشهای وارد نگردد و تنها آن عناصر حذف شده، یا تغییر یابد که مغایر با ارزشهایی است که ناچاراً در مقابل فشارهای خارجی و به تجربه مجبور به گزینش آن شدهایم و یا آگاهانه آن را به کلیت ارزشی میافزاییم.
ما مدتهاست که فرآیند طبیعی رشد فرهنگی را شاهد نیستیم و اکنون باید به کمک خودآگاهی و شهود حمله ای را سازمان دهیم تا در موقعیت مناسب برای آغاز حرکت فرهنگی قرار داشته باشیم .
هر روز غفلت بر تحیر ما خواهد افزود و نضعیف کننده قدرت شناسایی و عمل خواهد گردید ضروری است که حمله روبه پیش خارج به جهان درون را نه به حملهای سازماندهی شده از درون به بیرون دفع کنیم این مهمترین وظیفه مسلمانی است وخود آگاهی دادههای لازم از علوم دقیقه و تجربه عمومی و تجربه باطنی در اختیار دارد. اکنون به دلیل بودن حاکمیت و تحقیق نسبی اصالت ارزشها موقع مناسب برای این کار در ایران فراهم شده است .
اگر نگوییم که وضعیت فعلی فرهنگ حاکی از هرج و مرج ارزشی است ، حداقل باید باور کنیم که ارزشهایی غیر متناسب با اصول ارزشی در طبقاتی از مردم شیوع یافته و حرکت به جانب هرج و مرج ارزشی واقعیت دارد. رنسانس در مغرب زمین محصول حملات متقابل خارجی و درونی بوده است. مقاطع مثبت ورو به شکوفایی فرهنگ و تمدن اسلامی نیز چنین بوده است ولی هرگز حمله خارجی ارزشها تا به حد این عصر مسلح و خشن نبوده وگمان نمیکنم مسلمین تاکنون این گونه در مقابل ارزشهایی از منبع خارجی درانفعال بسر برده باشند.
ارزشهای اصیل فرهنگی ما درونی و باطنی است . واقع این است که ارزشهای باطنی ما هم اکنون وجود دارد ولی نتوانسته ایم ارزشهایی جدید که هم متناسب با اصول ارزشی وهم متناسب با جهان رو به افزایش در خارج باشد، الگوی خود قراردهیم . ما مدتها است که فرآیند طبیعی رشد فرهنگی را شاهد نیستیم و اکنون باید به کمک خود آگاهی و شهود حمله ای را سازمان دهیم تا در موقعیت مناسب برای آغاز حرکت فرهنگی قرار داشته باشیم .در این روند لازم است بدواً منابع خارجی ارزشهای نامتناسب با خودآگاهی و سپس خود آن ارزشهای را نقادی کنیم و این کار فقط با احیای فرهنگی ممکن است در غیر این صورت همان گونه که شاهد آن هستیم کوشش برای از میان برداشتن منابع ارزشی غیر متناسب عقیم خواهد بود. اکنون آحاد مردم درگسترش زمانی به تدریج از کلیت ارزشی تقریباً ثابت در اثر تغییرات سریع و متنوع ارزشهای رنگارنگ خشن دورتر می گردند، ادامه این روند رابطه مارا با انرژیهای حیات فرهنگی که از نسلهای گذشته وارث آن هستیم منقطع خواهد نمود. اکنون تنها چیزیی که در دست داریم همین است . مسیحیت در دوران رنسانس در چنین وضعی قرار داشت و به دلیل عدم هضم و باور وقایع جدید قاببلیت آن را نیافت تا در حاکمیت ارزشهای جدید در جهانی که از درون و بیرون در حال افزایش بود به حیات پیشین خود ادامه دهد زیرا مسیحیت به کلیت ارزشی استوار نسلهای گذشته به صورتی مجرد باورداشت.
اگر باور کنیم وجود جهان کاملی در درون به ما مجوز دفاع از آن کلیت مجرد را می دهد باید گفت که وجود جهان کاملی در درون، دلیل بر تحقیق خارجی آن نمیتواند باشد . برای تحقیق این امرشروط بسیاری وجود دارد که شرط کمال جزءاین شروط نیست . شرط کمال برای هر کلیت درونی بیشتر غیر قابل انتقال بودن به غیر را تداعی می کند . اعتقاد دارم که در جهان اسلام حدی برای پیشرفت روحی وجود ندارد ولی تجربه درونی که در پی شهود بی واسطه و در رویارویی با جهان خارج می تواند به ایجاد ارزشهای الهی بپردازد هر چه از حیث درجه اولا تر باشد قابلیت انتقال کمتری به غیر دارد، ا زاین رو قرآن پرداختن به طبیعت وتاریخ را نیز به عنوان منابع در جهت شناسایی ارزشها و انتقال آن به دیگران معرفی میکند. اطلاعات طبیعی و جهان خارج در عصر حاضر حامل نیروهای جدید و ضد محافظهکاری است که اکنون رشد غول آسای آن را شاهد هستیم و تاریخ که الهام بخش نیروهای در مذهب بوده است از نظر گاه قرآن نیروی معارضی با اطلاعات طبیعت شناختی ما نمیباشد. این دو در کلیت رو به افزایش به همراه تجربه باطنی و دینی محل مناسب خودرا در خود آگاهی پیدا میکنند و در این صورت امکان ایجاد انقلاب فرهنگی مد نظر قرار میگیرد. در غیر این صورت علاوه برتعارضات حادی که جریان دارد همچنین شاهد تعارضات دردناک نیروهای محافظهکار و مخالفین آنها نیز خواهیم بود.
از هر طرف که شروع کنیم به اینجا میرسیم که در اسلام واقعاً تجربه وشهود باطنی چه در خودآگاهی و چه در گسترش تارخی،کلیتی رو به افزایش است همین کلیت است که درگذشته مسلمین نیز در شرایطی که بسیاری از فلاسفه و دانشمندان رسمی به جهانیبسته بودند ادبیات عرفانی، جهان باز و در حال افزایش و حامل امکانات بی نهایت روح انسانی برای رسیدن به مطلق و ذات الهی را عرضه مینمود، با نظری عمیقتر به این ادبیات، ارتباط جهان درونی و در حال افزایش را با کلیت تاریخی و تغییرات ارزشی از منبع آنچه خارجی است خواهیم یافت، هر آنچه باعث افزایش جهان راطنی میگردد و هر آنچه به جهان خارج اضافه میگردد حتی اگر مصنوع انسان باشد در صورتی که موارد شیطانی از موراد الهی در این افزایشها تفکیک شود اتفاق نظر لازم میان نیروهای محافظهکار ومخالفان آنها ایجاد خواهد شد. حال باید دید که عناصرشیطانی از الهی دراین تولد ارزشها چگونه قابل شناسایی اند.
قرآن پرداختن به طبیعت و تاریخ را نیز به عنوان منابع مهم در جهت شناسایی ارزشها و انتقال آنها به دیگران معرفی میکند. اطلاعات طبیعی و جهان خارج در عصر حاضر حامل نیروهای جدید و ضد محافظهکاری است که اکنون رشد غول آسای آن را شاهد هستیم و تاریخ که الهام بخش نیروهای محافظه کاردر مذهب بوده است. از نظر گاه قرآن نیروی معارضی با اطلاعات طبیعیت شناختی ما نمی باشد این دو در کلیت رو به افزایش به همراه تجربه باطنی و دینی محل مناسب خود را درخودآگاهی پیدا میکند و در این صورت امکان ایجاد انقلاب فرهنگی مد نظر قرارمی گیرد.
تفکیک الهی از شیطانی در میدان شهود باطنی را به اهل مکاشفه وا میگذارم و به این تفکیک ،آنجا که به جهان خارج مربوط است می پردازم زیرا محتویات شهود قابل انتقال به غیر نیست ، ارزشهای فردی که این شهود را ایجاد میکند مستقیماً قابل عمومی شدن نمی باشد لذا ناچاریم کیفیت استقرار ارزشهای مناسب را از منبع خارجی ارزیابی کنیم تا در صورت اثبات و تحقیق این ارزشهامحیط مناسب برای عمومی شدن ارزشهای از منبع درونی به وجود آید . در این مورد خوشبختانه مبحث خودآگاهی وناخوآگاهی در روانشناسی با دیدی نقادانه می تواند در باز شناختن عناصر الهی از شیطانی یاری مان کند تااز این نظر گاه ، روانشناختی ارزشهایی که در جهانباز، تازهگیهایی اصیل اند مورد شناسایی قرار گیرد.
اکنون در مقابل ارزشهای متنوع و روبه افزایش قرار داریم تابا محک خود به ایجاد شرایط فرهنگی بپردازیم و ارزشهای مناسب شناسایی و عمومی گردند و ارزشهای نامناسب شرایط رشد نداشته باشند.
باید در نظر داشت که کوچکترین محدودیتها برای حذف فیزیکی منابع و ارزشهای نامناسب منجر به شکست خواهند بود، و مردم بیشتر از خلاء ارزشی رنج خواهند برد، چنانچه روحیه عصیان برارزشهای حاکم، درچنین شرایطی چنانچه شاهد آن هستیم بی شک رشد خواهد نمود. لذا در غیاب روش عقلی که توسط آن شهود باطنی قایل بیان باشد و به زبان عامه در آید ناچاراً باید راه حل مناسب را از طریق دیگری جستجو کرد در ناتوانایی روشهای عقلی و شهودی به ناگزیر باید پذیرفت که با روشی تجربی و عینی با قضایا برخوردشود. هیچ امکان شناخته شدة دیگری برای آغازاین راه به نظر نمیرسد پس محتاج روشی هستیم که امور واقع را به صورت تجربی و عینی مورد تحقیق قرار دهیم گفتیم که علوم دقیقه از این حیث که مسائل فرهنگی در خارج از حیطه عمل مستقیم آن قرار دارد نمی تواند معتمد خوبی در این راه باشد پس لازم است نسبت به طراحی روش مناسب که مقوله دیگر است و شاهد به روش علمی معاصر نزدیک باشد اقدام نمائیم. در اینجا است که برای احیای فرهنگی لازم است قبلاًدر خشونت جهان مادی اطراف خود کاملاً وارد شویم تا این جهان مادی به تدریج نظم فرهنگی مناسب با حد کلیت باطنی را پیدا کند .
در غرب ، نظریات فرهنگی معمولاً بدلیل تغییرات فراوان جمعی که در اثر عوامل غول آسای تکنولوژی حاصل می شود و همچنین عدم احتمال تشکیل وجدان جمعی کمتر کاربردی هستند. اگر ما بتوانیم به نظریه ای کاربردی برسیم که آگاهانه تغییراتی اکنون در مقابل ارزشهای متنوع و رو به افزایش قرار داریم تا با محک خود به ایجاد شرایط فرهنگی بپردازیم و ارزشهای مناسب شناسایی و عمومی گردند و ارزشهای نامناسب شرایط رشد نداشته باشند.
هر چند مختصر به نفع حیات دینی ایجادکنیم کار بزرگی در جهان معاصر انجام شده است و میتوان امیدوار بود که نسلهای آینده به نتایج بهتری از آنچه ما رسیدهایم، نائل شوند . کافی است اولین سنگ بنا آگاهانه گذاشته شود.
آیا وضع و اعمال نظریه کاربردی در مورد درونی کردن ارزشها از منبع خارج ممکن است؟
قرآن میگوید انسان به بهترین صورت آفریده شده و سپس در بدترین شرایط قرار گرفته است پس آدمی محکوم است در مرکز نیروهایی خارجی زندگی کند که می توانند شکننده شخصیت و یا بالعکس موجب تعالی وی باشند. چون ممکن نیست که انسان از این نیروها رهایی یابد تا به بهترین صورت انسانی برسد تنها راه این است که شجاعانه با تمامی این نیروها رودررو گردد واز طریق خذف و یا ایجاد و یا تنظیم نیروهایی که در اختیار دارد محیطی مناسبتر برای تعالی روحی خویش تدارک ببیند. انسان معاصر که نیروهای زیاد دیگری نیز در اطراف خود بوجود آورده ،مادام که قادر به فهم و تنظیم آنها نگردد به خویش ستم کرده و در گسترش تاریخی به خود زیان رسانده است. اکنون آنقدر دراین نیروهای رنگارنگ و سرمست کننده، غرق شده که بدلیل عدم توجه به درون خویش قادر به ادراک عمیق این فاجعه نمی باشد وتنها در صورتی که انسان معاصر همه این نیروها را به عنوان واقعیت بپذیرد و همه تلاش خود را در جهت شناسایی و تنظیم آنها برای حفظ «خود» بکار اندازد، امیر است که از این امتحان موفق بیرون آید .
ولی انسان معاصر تصویری از «خود» آن چنان که باید باشد در اختیار ندارد و بدون الگویی از انسان آنطور که باید باشد امکان حرکت از وضع فعلی به سوی وضع مطلوب وجود ندارد. آیا میتوان انسانی را تصویر نمود که در مرکز تمامی نیروهای عصر حاضر قرار گرفته و توانسته باشد تمامیت «خود » را حفظ کند واز اصالت ارزشهای «خود» پیروزمندانه دفاع کند. اگر چنین کاری میسر باشد امکان نزدیکتر شدن قدم به قدم، به این تصویر وجود خواهد داشت .
ضمناً باید دانست که چیزی به نام « انسان کامل» به معنی ختم رسالت انسانی و آرامش روحی وجود ندارد . همچنین ختم دوران فلسفی بی معنی است، علوم دقیقه نیز در مقابل عظمت جهان همواره در تلاش و تکاپو خواهد بود . به نظر می رسد اکنون که عقل آدمی از حدود قبلی خارج شده وگسترش یافته نیروهای خارجی بیشتری ما را محاصره کرده و آزمایشی تدارک دیده شده تا درون توسعه یافته ما، امکانات پیروزی بر جهان خارج غول آسا را بیازماید و پیروزمندانه در مرکز نیروها با قلبی آرام ایستادگی کند . پس انسانی را باید به تصویر کشید و بطرف او حرکت جمعی نمود که در مرکز این نیرو شجاعانه از ارزشهای روحی خود دفاع می کند و پیروز است ، انسانی که با ما هیچ فرقی ندارد جز اینکه درون منظمی دارد و تنظیم نیروها و ارزشها را عملاً فرا گرفته است. این کاری است که من آنرا یک قدم، به پیش راندن حیات جمعی می نامم که اگر اکنون به درستی انجام شود فرزندان ما در شرایط بهتری برای انجام کارهای بهتر ازاین خواهند بود. انسانی که بتواند آنچنان نیرویی داشته باشد که از میان همه این نیروها بگذرد و آزادانه بر اساس کلیت درونی خویش جهان تازهای بیآورند و با زندگی در این جهان به آینده نیز نظر داشته باشد، انسانی است خود آگاه که همنوایی لازم میان خودآگاهی و ناخوداگاه وی ایجاد شده باشد.
ما میتوانیم جهانگردی باشیم که در کوله بار «خود آگاهی » خود همه دانستنیهای صحیح و ارزشهای مناسب را به همراه آورده و دانستهها و ارزشهایی را که، خود به آن رسیده و یا نسلهای گذشته برای ما حجت قرار داده اند ، با دیدی نقادانه تحقیق نمائیم . ولی اگر نخواهیم جهانگردی باشیم که در جهان گردش می کند تا آداب و رسوم و نیروهایجمعی و فردی را بشناسد در حقیقت طالب آن نخواهیم بود که از «خود » خویشتن اطلاع داشته باشیم. خود آگاهی در انزوا بدست نمیآید شاید شهود باطنی در زندگی فردی نتایج کاملاً مثبتی داشته باشد ولی خود آگاهی، در زندگی جمعی تنها در صورتی حاصل میگردد که در میان کلیه نیروهای اطراف خود وضع مستقل و نقادانهای ایجاد کنیم.
اگرما بتوانیم به نظریه ای کاربردی برسیم که آگاهانه ، تغییراتی چند مختصر به نفع حیات دینی ایجاد کنیم کار بزرگی در جهان معاصر انجام شده است و می توان امیدوار بود که نسلهای آینده به نتایج بهتری از آنچه ما رسیده ایم ،نائل شوند.
جهانگردی که میخواهد با کوله باری از خودآگاهی آنقدر به مشاهده و تحقیق بپردازد تا جهان را دارای نظم ببیند، حداکثر میتواند آنچه واقع شده و یا در حال وقوع است را تنظیم کند و در مقابل آن ناقد باشد ولی با اتکا به این کوله بار حتی در پایان سفر خود نمی تواند داروی فرهنگی تجویز کند. در این کوله بار چیزهایی از گذشته و حال در شرف حذف، افزایش و یا تنظیماند ولی از خط سیر آینده اطلاعی در دسترس نیست. اصولاً اگر جهانگرد قبل از جهانگردی، جهان را می شناخت لزومی نداشت که به جهانگردی بپردازد ولی اگر جهانگرد ما، جهانگرد کهنه کاری باشد و با قرآن آشنایی داشته باشد، آنجا که قرآن میگوید در اطراف و اکناف جهان مسافرت کنید تا نشانهها و علائم خدا را مورد شناسایی قرار دهید جهانگرد طور دیگری به قضایا نگاه میکند، دیگر در نظر او وقایع و حوادث وپدیدهها مادی نبوده و جلوه روحانی خواهد داشت. او به ثبت امور محدودی می پردازد تا به نامحدود برسد و می خواهد سیرهمه وقایع را در جمع بندی کلی بصورت کلیت واحدی به جانب مطلق، شناسایی و ارزیابی کند. در اینجاست که باید ضمن حفظ شخصیت خود از دایره خود آگاهی بیرون رود و توجه خود را به عالمی معطوف دارد که قران به آن تحت عنوان «غیب » اشاره میکند. هر آنچه می داند در دایره خود آگاهی اوست و هرآنچه نمیداند نظمی است که جهانگرد سعی میکند از کیفیت تحولات، از گذشته تاکنون، راهی را که جهان لااقل در آینده نزدیک خواهد پیمود در میان امکانات موجود انتخاب کرده تا بصورتی شهودی یک قدم به مطلق نزدیکتر گردد و قسمتی از غیب مشهود و به خودآگاهی بپیوندد. پس در گسترش زمانی تاریخ هر چه دایره خودآگاهی بازتر شود، دایره ناخودآگاهی تنگتر می گردد هر چند به نظر می رسد که دایره ناخودآگاه محدودیت زمانی و مکانی نمی پذیرد. درست است که ما مستقیماً توسط خودآگاهی به جهت حرکت آینده نمی رسیم ولی هنگامیکه از کشف ارتباطات خودآگاه و ناخودآگاه در درون جهانگردمان به جهان روحانی و در حال افزایش وی نزدیک میشویم اولین تصورمان این می تواند باشد که پس از تنظیم خودآگاهی، ارتباطاتی میان خودآگاه و ناخودآگاه «مکاشفه »نموده است تا از ربط علم وعمل تجربه باطنی روند نظم گذشته را لااقل تا آیندهای نزدیک به صورت انتخاب آزادانه از چند امکان ونظم ممکن ترسیم نماید . جهانگرد از ارتباطات میان خودآگاه و ناخودآگاه خود دانسته است که وقایع گذشته معمولاً قبل از واقع شدن میتوانستند به چند صورت دیگر هم واقع شود وچون زمینه واقعی مشخص تنها میتواند چند امکان برای رشد وتغییردرآینده به دست دهد یکی از امکانات تحقق، یافته است. هر یک از چند امکان تغییر تا پیش از تحقق امری بوده که دردهلیز زمان وبه تعبیر قرآن در« غیب» وبه زبان روانشناختی در «ناخودآگاه »بوده وسپس متحقق شده است، پس درآینده نیز چنین اموری برحسب سنت الهی واقع خواهد شد. افزایش جهان روحانی انسان،یعنی پیوستن جزئی هرچند کوچک از ناخودآگاه به خودآگاه،که در این پیوستن امری که قبلاً واقع نبوده، واقع شده است وارزشی که قبلاًوجود نداشته، موجود گردیده است. چنانچه دیدم این امردرمورد خودآگاهی پیامبرانه نیز به نوعی دیگروبا شدت صادق است. این کیفیت را نمیتوانیم به نحو دیگری بیان کنیم جزاینکه بگوییم در هنگام افزایش همان گونه که اهل ادبیات عرفانی نیز تصدیق کردهاند،گونهای همنوایی میان خودآگاه وناخودآگاه ایجاد شده واین ایجاد توسط آنچه قرآن«قلب» ویا «فؤاد »مینامد صورت گرفته است.
برای هرگونه کارفرهنگی درجهان اسلام لازم است توافق میان تجربه عینی وتجربه وشهود باطنی در «قلب» حاصل شود سپس زمینه تحقیق آنچه بدین صورت شناسایی شده،فراهم گردد.
تجربه باطنی که قبلاً از آن انتظار تعالی فردی می رفت اکنون به دلیل وسیع تر شدن دایره خودآگاهی و ارتباط سنجیده و منظم ممکن که خودآگاهی می تواند با خارج از خود برقرار کند، امکان ایجاد زمینه تنظیم وافزایش ارزشهای فرهنگی توسط آن مد نظر قرار میگیرد .
قلب علاوه بر جدا سازی عناصر شیطانی،در جستجوی خود در اعماق ناخودآگاه توانایی آنرا دارد که از امتداد دانستهها وکلیت ارزشی خود آگاهانه دانستهها وارزشهای جدیدی را تجربه کند که یا قبلاًدر خارج وجود داشته ومورد محک ونقد قرار نگرفته است ،و یا به ایجاد ارزش ویا دانستهای نومیرسد تا بوسیله خود آگاهی امکان تحقیق جمعی مد نظر قرار گیرد .
«قلب »دامنه عمل زمانی ومکانی ندارد. تا کنون درنمونههای عالی تجربه باطنی، درون افرادی را از خود لبریزکرده هنگامی از محدوده فردی جهت تشکیل فرهنگ وتمدن خارج شده که پیامبران حامل وحی ظهورکردهاند. با فهم معنای خاتمیت پیامبر اسلام حراست ازارزشهای فرهنگی وتنظیم و رشد آنها برای اولین بار به فعالیت خلاقانه وخودآگاهانه وقلبی ما سپرده شده است که ضمن ارائه راههایی که جامعه از محدودیتها و تنگناهای ارزشی خارج گردد میتوانیم ازدرون جهانی که در آن زندگیمیکنیم انرژیهایی را به تدریج وشکیبایی اکتشاف نمائیم تا احیای کلیت ارزشی ممکن گردد.
روشی که قلب برای شناسایی وتحقق ارزشها دارد، روشی جدا ازروش علوم معاصر نیست واحتمالاً از همان مقوله است .خلاصه کلام اینکه برای هر گونه کار فرهنگی در جهان اسلام لازم است توافق میان تجربه عینی وتجربه و شهود باطنی در «قلب» حاصل شود سپس زمینه تحقیق آنچه بدین صورت شناسایی شده، فراهم گردد.
مفهوم آزادی وکاربرد آن در فرهنگ اسلامی آزادی درفرضیه تا عمل
دراینجا مفهوم آزادی به عنوان یکی از مصادیق کاربردی نظریه فرهنگی مورد بررسی قرار میگیرد. در کشورما بدلیل استمرارحکومتهای پادشاهی تاکنون به تعریف مشخصی ازمفهوم آزادی درافکارعمومی نرسیدهایم ضمناً در برهه های تاریخی که اصناف واحزاب سیاسی برای طرح مفهوم مورد نظر خود از آزادی فرصتهای را یافته بودند ،بدلیل عدم توفیق در تشکیل حاکمیت سیاسی وایدئولوژیک نتیجهای به غیر از تاریک تر شدن زمینه برای طرح مفهوم آزادی نداشته اند. این تاریک شدن زمینه برای تعریف مفهوم آزادی بیشتربه این دلیل حاصل شده که در افکار عمومی با توجه به قرنها حاکمیت سیستم پادشاهی عطش ونیاز شدید وبالقوهای برای زیستن در فضای فرهنگی و سیاسی «آزاد » وجود دارد ولی درهر برهه تاریخی که فرصت طرح مفهوم «آزادی»پیش آمده بدلیل فعالیت احزاب وگروهای متنوع با تعاریف گاها معارض از آزادی، نهایتاً نه تنها تعریف مشخصی ارائه نشده بلکه دورنمای طرح آنرا نیز بدلیل مخدوش نمودن زمینه افکار عمومی زیر سئوال بردهاند. در چنین هرج و مرج هایی که معمولاً، درفاصله دو حکومت استبدادی فرصت ظهور یافته، زمان لازم برای طرح مفهوم عمومیت پذیر از «آزادی » بروز نکرده است و معمولاً حکومتهای تشکیل شده پس از هرج و مرج فوق ،بدلیل عدم تشکیل تعریف مشخصی از این مفهوم در افکار عمومی ،زمینه مناسب برای گرایش به استبداد را در اختیار داشته اند، لذا ایران زمین تاکنون مانند مزرعه و یا باغ بسیار پر حاصلی بوده که حاصل آن تنها استبداد بوده است. این اضطراب در افکارعمومی قابل لمس است که بهترین باغبانان با بهترین تجربه و آگاهی و عمل، نمیتواند به غیر از کشت بی حاصل در این زمین تولید کنند .
قدرت حکومتها درسروسامان دادن به وضعیت اقتصادی شدت و ضعف ـ دارد، هرحکومتی لااقل برای حفظ وبقای خود سعی درتثبیت ویا بهبود وضع اقتصادی داشته است لذا افکار عمومی حق خود میدانند که ضمن در حاشیه قراردادن مسائل اقتصادی، درهرفرصت مناسبی این سئوال را مطرح نمایند که گمشده مهم این سرزمین یعنی آزادی چیست وچگونه بدست میآبد ؟
در ایران حتی یک مفهوم نیم بند و دست دوم از آزادی آن هم در حد فرضیه ظهور نیافته است و چنانچه گفته شد در عمل هم درصحنه سیاسی وجمعی چنین کاری صورت نگرفته است . ما میتوانیم مانند بسیاری دیگربا طرح اینکه چون افکار عمومی با مفهوم آزادی آشنا نیست اصلاً چنین مسئلهای را مطرح نکنیم، شاید تا آیندهای دوراین امرهیچ حاکمیتی رادچارزحمت نکند، ولی این تصور کاملاً اشتباه است. در جهان باز بین المللی حاضر وحضور وسیع تکنولوژی اطلاعرسانی اکنون در معرض مستقیم تهدید جدی یک تعریف مشخص و جا افتاده بین المللی از «آزادی »به عنوان عصاره محصول فرهنگی مغرب زمین قرار داریم. آیا با این ضعف درتعریف تئوری و عملی «آزادی» چه کاری از دست ما برمیآید؟ متأسفانه فرصت زیادی برای ارائه تعریف و عمل به آن در دسترس ما نیست، این درحالی است که بهترین تعریف که میتواند بهترین کاربرد را نیز داشته باشد در قرآن و فرهنگ اسلامی مورد تأکید قرار گرفته است.
مهمترین ارزش فرهنگی دراسلام که متضمن ارزشهای اصیل دیگر نیزمیباشد «آزادی » است.
آزادی وگسترش زمانی تاریخ
اگر فرض کنیم آزادی جزئی از ارزشهای ثابت فرهنگی است مستقیماً رودروی قرآن و معارض با آن قرار خواهیم گرفت زیرا قرآن هیچ محدودیتی برای پرواز موجود محدودی بنام انسان در جهت رسیدن به ابعاد مختلف روحانی که درمسیر حرکت آگاهانه به جانب مطلق وذات بی نهایت الهی قابل دسترسی است، قائل نیست. انسان همواره درگیرودار محدودیتهای جهان خارج و جسم خود قرار دارد ولی در گسترش زمانی به تدریج ابزار روحی و غیر روحی لازم را برای فاصله گرفتن از محدودیت ها ونزدیک تر شدن به ذات بی نهایت اللهی را بدست میآورد و به تجربه متعالی خود وسعت میبخشد، حتی اگر برای این کار به سلسه زمانی تا بینهایت نیاز داشته باشد. حرکت انسان در زمان او را از حالی به حال دیگر دگرگون میسازد و از آزمایشی به آزمایشی دیگر در اثر فشارهای خارجی و آگاهی از درون در می افتد تا به جهان روحانی وسیع تری دست یابدوافقهای دید خود را وسعت بخشد. در اسلام «خود» و«نفس» در اثر انفعال در مقابل جهان خارج تشکیل نمیگردد بلکه در اثر تشکیل سیستم ارزشی در درون وحمله آگاهانه از درون به بیرون «خود»تشکیل میگردد وتحول میپذیرد و در نتیجه تشکیل آن دورنمای عمومیت خودها در سطح جمعی تشکیل وجدان جمعی مد نظر قرار میگیرد لذا حرکت روحانی از درون به بیرون و افزایش کمی و کیفی جهان درونی انسان از نظر فردی و اجتماعی است و این امر در سیستم ارزشی کلیه ارزشهای ثابت و متغیر را در بر میگیرد. هر حرکت یابندهای حرکتی خلاق و آزاد است که در گسترش زمانی از پیش قابل ترسیم نیست و همان گونه که قبلاً گفتهام انتخاب یک امکان از میان چندین امکان است واینکار به معنی آزادی کامل در زمینه مشخصی از مواجه شدن با حقایق و یا امور واقع و ممکن است. انسان با تحت نظم و ضبط در آوردن نیروهای خارجی شد و مانع فشارهای خارجی را میشکند ودرنتیجه این کار زمینه رشد روحانی «خود»را فراهم میآورد، پس حرکت روحی انسان مطمئناً تنها در انزوا وانتزاع بدست نمیآید بلکه لازم است در هر حرکت روبه پیش وخود آگاهانه تمامی امور واقع خارجی که زمینه آن حرکت هستند را دقیقاً زیر نظر داشته باشیم. حرکت آزادانه حرکتی خود آگاهانه و جوششی از اعماق درون انسان است که لبریز میگردد وقابل آن است که در فرصتهای مناسب جهان خارج را فراگیرد وعمومیت یابد
پس«آزادی» را باید جزء آن دسته از ارزشها قرارداد که به خودآگاهی مربوط است و همچنین «آزادی» جزئی از ارزشهای ثابت نمیباشد و در تنظیم وارتباط دادن ومتغییر دیگر فعالانه نقش مهم واساسی را ایفاء میکند حتی اگر بپذیریم که تعریف حاکم از آزادی در سطح بین المللی که محصول فرهنگ مغرب زمین است بهترین تعریفی باشد که بیگانگان از آزادی ازائه کردهاند هنگامی که دقیقتر به آن توجه کنیم آنرا دربند واسارت ماشین خواهیم یافت. انسان معاصر در«خود » هیچ رشد وخلاقیت وآزادی ندارد وچون به اشتباه رشد و تکامل غولی خارجی به نام ماشین را به «خود » عمل میکند دچار است واین توهم گردیده که در حال رشد است و این رشد، آزادانه نیز میباشد لیکن درواقع رشد ماشین در گسترش زمانی به تدریج آزادی انسان غربی را که شکننده است شکنندهتر عرضه خواهند نمود در حالی که چنانچه گفته شد تعریف فرهنگ اسلامی از آزادی ورشد، دنیای درونی وروحانی وجهان خارج هر دو را در برگیرد و این دوسیستم واحدی را تشکیل میدهند، این حرکت درابعاد مختلف میتواند تا زمان ومکان بینهایتی قابل گسترش باشد زیرا اسلام حرکت همه چیز را به جانب مطلق ارزشها و ارزشهای مطلق میداند ودراین حرکت ملحوظ داشتن جهان خارج میزان اساسی است که نقش رهبری جهان درونی در اکتشاف رابطه چندجانبه انسان، خدا وطبیعت حائز کمال اهمیت میباشد. اکنون لازم میدانیم از این هم فراترروم وبا طرح موضوع خاتمیت پیامبر اسلام که درنتیجه آن اسلام حرکت معنوی انسان را حتی درزمینههای مادی که خطیر هست را به صورتی قلبی وخود آگاهی به خود ما واگذار میکند متذکرشوم که مسلمانان در گسترش زمانی تاریخ آزادترین مردم روی زمین هستند.
آزادی وفرهنگ عمومی
چون تاکنون تعریف دقیق وهماهنگ با فرهنگ اسلامی ازآزادی حتی درتئوری ارائه نشده است دربرهه هایی که استبداد حاکم بوده و همچنین دربرهههایی که استبداد حاکم نبوده است هرگز شاهد آزادی واقعی و عام توده مردم نبودهایم چرا که حتی چنین مفهومی تاکنون مطرح نگردیده است. بهترین فرصتها در دوران هرج و مرج سیاسی و فکری برای این کار در دسترس بوده است و در این دوران احزاب و گروههای رنگارنگ, وارداتی و بیگانه از فرهنگ اسلامی بیشتر به دنبال منافع گروهی و طبقاتی خود بوده اند و در فکر احیای تفکر و عمل آزادنة توده مردم نبودهاند. ولی به گمان من هر گروهی که میتوانست در برهه های هرج و مرج, صادقانه و با دقت کاربردی لازم تعریف مناسبی از «آزادی» ارائه کند میتوانست با توجه به عطش فوقالعاده افکار عمومی, موفقیتهای سیاسی و اجتماعی بیشتری کسب نماید.
اکنون با مد نظر داشتن اینکه احزاب و گروههای وارداتی دیگر وجود ملموس ندارند و تنها با تعریفی عام از آزادی در سطح بین المللی روبرو هستیم که شناخته شده است که برتر از آنها می توانیم ارائه کنیم, خوشبختانه این امکان فراهم است که بدون تحدید حاکمیت, نسبت به اینمهم در سطوح تئوری و کاربردی اقدام لازم به عمل آید. این کار هم قابل انجام و هم مفید و هم مقدس است. اکنون بیش از هر زمان دیگر لازم است نسبت به شناساندن جهان روحانی در فرهنگ اسلامی اهتمام گردد که میتواند متضمن آزادی و تعالی معنوی آحاد و تودة مردم باشد.
مفهوم آزادی به عنوان ارزش پایة اقتصادی و فرهنگی قابل طرح است و چنانچه صادقانه مورد تایید و تاکید قرار گیرد میتواند حامل انرژیهای درونی و معنوی زیادی باشد.
تنها در اسلام است که انرژیهای لازم برای حیات فرهنگی از درون انسان میجوشد و لبریز میگردد و توان آن را دارد که هماهنگی لازم را با جهان خارج پیدا کند و موجبات تسخیر آنرا فراهم آورد. این یک حرکت آزادانه و خودآگاهانه است که با خلاقیت به ثمر مینشیند.
مقاطع رشد و شکوفایی تمدن اسلامی, مقطعی بود, که آزادی در تحقیق و تجسس و زندگی روزمره مقارن با تعالی معنوی بوده است و اکنون دو مفهوم آزادی و تعالی معنوی با توجه به حساسیت عصر حاضر لازم است بیش از پیش در سیستم فکری و عملی واحدی ملحوظ گردد.
چنانچه گفته شد در قرآن این دو تقریبأ مترادف با دیگری است مشخص کردن اوقات نمازهای یومیه در اسلام نمونه خوبی بر این موضوع است, جهان خارج که اکنون بصورت غول ماشین در برابر انسان جلوه گر می شود در اثر آنی غفلت توان آن را دارد که انسان را در خود ذوب نماید و این امر سلب کامل آزادی و تعالی معنوی اوست ولی نمازهای یومیه در اسلام, انسان را از گرایش به ماشین و سلب آزادی او دور می کند و عامل مهم آزادی و اکتشاف جهان روحانی و قابل افزایش در درون آدمی است و در اثر چنین تمرینهایی که در اسلام وجود دارد, آمادگی لازم برای حرکت آزادانة از جهان درونی برای تسخیر جهان خارج نیز قابل دسترسی است در حالی که اگر تعریف مغرب زمین از مفهوم آزادی را در مقابل این مفهوم از آزادی در فرهنگ اسلامی قرار دهیم تنها اسارت انسان توسط غول ماشین از مفهوم غربی آزادی باقی می ماند که بایستی در انتظار عواقب فرهنگی این اسارت بود.
ولی بهتر است به خود غره نشویم, حتی اگر توانسته باشیم تعریف دقیق و کاربردی از آزادی ارائه کنیم در اولین اهتمام برای تحقق آن, با هرج و مرج حاکم بر افکار عمومی و اختلاف سلیقه و تنوع افکار آحاد مردم که حاصل برهه های پیشین هرج و مرج اجتماعی است روبرو خواهیم شد. در اینجاست که مردم باید به صداقت مدعیان آزادی و عمیق این مفهوم و فوائد آن بصورتی ملموس واقف شوند تا به مدعیان کاملأ اعتماد کنند. به اعتقاد من مهم ترین ارزش فرهنگی در اسلام که متضمن ارزشهای اصیل دیگر نیز می باشد «آزادی» است. نخست باید اتفاق نظر در میان متفکران و مسئولین اجرایی بوجود آید و زنگارهای فکری و ارزشی مخالف با این مفهوم از اذهان پاک گردد سپس این موضوع به عنوان یکی از مهمترین وظایف مسلمانی که در عصر حاضر از دیدگاه کاربردی نیزمسئله مرگ و زندگی است می بایست مورد پیگیری قرار گیرد .
ساختن تمدن قابل دوام اسلامی درصورتی امکان دارد که آزادی معنوی توده مردم به عنوان امری مقدس تضمین شده باشد در این صورت ،میتوان امید وار بود به انرژیهای فراوانی از نیروی انسانی متشکل دست یابیم تا در نتیجه آن دور نمای ورود واقعی ومداوم مسلمین در حیات بینالمللی مد نظرقرارگیرد .
حاکمیت وقانون
چون قوانین اجتماعی معمولاً منافی حاکمیت نمیباشد مگراینکه نا آگاهانه وضع گردد ومعمولاً هماهنگیهای لازمی در این میان حاصل می شود لذا میتوان با کمی تساهل سردمداران سیاست و حکومت جامعه را در مورد وضع قوانین و اجرای آن تا حد زیادی مؤثر دانست به صورتی که زمینه افکار عمومی نیز در این میان ملحوظ گردد.ولی کیفیت وضع و اجرای قوانین در جامعه ای که آزادی در مفهوم مورد نظر در آن وجودداشته باشد چگونه است .
معمولاً گفته میشود که حکومتهای خواهان آزادی میبایست بسیاری از منافع اقتصادی و اسباب اعمال حکومت وحاکمیت را فدای حفظ ارزشهای آزادی خواهانه کنند.آیا چنین امری درمورد اجرای طرح آزاد سازی جهان درونی به صورتی که تعریف گردید واقع خواهد شد. به نظر من قضیه کاملاً برعکس است.
مفهوم آزادی به عنوان ارزش پایه اقتصادی وفرهنگی قابل طرح است و چنانچه صادقانه مورد تاییدو تأکید قرار گیرد می تواند حامل انرژیهای درونی و معنوی زیادی باشد. تنها در اسلام است که انرژیهای لازم برای حیات فرهنگی ازدرون انسان می جوشد ولبریز میگردد و توان آنرا داردکه هماهنگی لازم را با جهان خارج پیدا کند وموجبات تسخیر آن را فراهم آورد .این یک حرکت آزادانه وخود آگاهانه است که با خلاقیت به ثمرمینشیند. وجاذبههای فراوان ایجاد میکند که میتواند تحدید جدی برای جهان بینی مادی وخشن ساخته و پرداخته مغرب زمین نیز باشد. اسلام ضمن پذیرفتن جهان مادی و خشن به جهان فراگیرنده جهان مادی که به آن احاطه دارد و آن جهان وسیع درونی اوست بهای فراوان میدهد واین بها دادن حامل انرژیهای ممکن و رو به افزایش است که هنوز به ارزش واقعی آن پینبردهایم. در صورتی که این جهان بینیباز در افکار عمومی نیز محل مناسب خود را پیدا کتد وضع واجرای آگاهانه قوانین میتواند درجهت آزادسازی انرژیهای فراوانی ازاعماق درون انسان صورت گیرد که قرآن از آن تحت عنوان«غیب » یاد میکند، تنها موجودی که درعالم میتواند با کسب انرژی کمی انرژی فراوانی تولید کند انسان است. برحسب قانون ماده وانرژی،مجموع ماده وانرژی عالم مقداری ثابت است تنها انسان است که آشکارا خارج ازاین قانون قرار می گیرد .یکی از معجزات قرآن در عصر حاضر می تواند همین امداد یعنی ایجاد انرژیهای فراوان معنوی فردی وجمعی بدون صرف وقت وانرژی اولیه فراوان باشد این کار بیشتر یک تصدیق وتنظیم آگاهانه است وهیچ عامل ناشناحتهای در این فرآیند وجود ندارد.
این کار معارض با یک عمل ماشینی مرسوم است که مواد اولیه را به محصولی تبدیل می کند که مجموع ماده و انرژی بدست آمده درمحصول معمولاً کمتراز ماده و دادههای اولیه است به کمک قرآن می توان درعصر حاضر کارهایی را صورت داد که درنتیجه آن این موضوع را که کارخانه شخصیت آدمی حامل انرژیهای بیکرانی است که به تدریج قابل آزاد شدن است را برای خود و جهانیان عرضه نماییم. اسلام همواره با طرح جهان درونی ارزشمند خود دردنیا مطرح بوده واکنون نیز تنها دراینصورت قابل آن است که در حیات بین المللی ظاهر شود با این تفاوت که اکنون لازم استجهان مادی که روز به روز خشنتر میگردد را با طرح جهان وسیع و ارزشهای فراگیر درونی، ذوب کند و این مجذوب نمودن خشونت خارجی و تحت ضبط در آوردن آن با ابزاری بدست می آید که سودمندی آن با معنویت آن برابری می کند وباعث رشد منظم وتدریجی انسان در گسترش زمانی میشود. که دررأس این ابزار روحی وارزشها مفهوم «آزادی » قرار دارد. چه ما آزادترین مردم روی زمین هستیم وبرای اثبات این مدعا بایستی آمادگی کامل برای فدای جان درراه آزادی، این ارزش مقدس را داشته باشیم .
پی نوشت :
1ـ سوره الرحمن ،آیه29
2ـ سوره فاطر ،آیه ۱