مقالهای که تحت عنوان « زیست شناسی دینی
انسان » پیش رو دارید از روابط عمومی شورای عالی انقلاب فرهنگی ، واحد
مطالعات اجتماعی می باشد که با کسب مجوز در دو نوبت به چاپ می رسد در بخش
اول پس از بحث دربارة عنوان مقاله ارتباط مذهب با هویت یابی ، تمدن ،
ادبیات و پوچگرایی مورد بررسی قرارمی گیرد .
مقدمه :
دین
را هم می توان از وجهه نظر زیست شناختی بررسی و هم در آن آسیب شناسی کرد .
همان گونه که در علوم نیز ، « زیست شناسی » (Biolgy ) از سلول هاو
بافتهای زنده و ساز و کارهای زیستی آن مانند تغذیه ، تنفس و تکثیر سخن می
گویدو «آسیب شناسی »از حالت آسیب مندهمان سلولها که در اصل ارکان
حیات و زندگی هستند ولی بدلیل رشد بیرویه یا دیگر دلایل وضع نامطلوبی پیدا
کرده و بصورت یک تومور( lumor ) بدخیم و غده سرطانی ( ancer ) در میآید.
گویا همه عوامل زیستی درمعرض آن است که خود سبب اختلال گردیده و به آن آسیب
برساند .
مذهب مثل همه چیزهای دیگر
چون صیانت ذات ، غرایز ، خرد ، دانش ، سیاست و اقتصاد، در تاریخ انسان که
یک عامل همواره مثبت و زیستی نبوده، بلکه حالتهای آسیبمند آن به زندگی
آدمی لطمههای سختی هم رسانیده است. بعنوان مثال وسیلهای برای تحدیر،
توجیهی برای ترس و جهالت، اهرمی برای فریب ، استثمار، سلطه و خودکامگی،
سببی برای تعارضات، تعصبها و تشنج ها و عاملی برای خرافات و موهومات و عقب
ماندگی و انحطاط هم میشده است. بنابراین لازم است درآن، هم زیست شناسانه
نگریست و هم آسیب شناسانه.
مذهب بخش
مهمی از پیشینه و تاریخ انسانی مابوده است. شواهد موجود تاریخی ، باستان
شناسانه و مردم شناسانه حاکی از این واقیت می باشد . کاوش ها، حفاریها و
آنچه در کشورهای فرانسه و اسپانیا و پای کوههای اورال کشف شده است، آثاری
که از مقابر و کتیبه ها به دست آمده، نشان میدهد که بشر در دوره پیش از
تاریخ به مقوله هایی چون خدا ، روح ، غیبت و زندگی پس از مرگ توجه پیدا
کرده و دین جایگاه مهمی در زندگی او داشته است. قرائت کتیبههای قدیم مصر
توسط شامپولیون فرانسوی در سال ۱۸۲۰ م. و ترجمه زبان سانسکریت هند قدیم
بوسیله ماکس مولر آلمانی در سال ۱۸۴۶ م ، آگاهی گسترده ای از مذهب و داو
مصری باستانی مربوط به دحدو د چهار هزار سال پیش به دست میدهد قدیمیترین
تاریخ نگاران مثل هرورت ( ف ۴۸۴ق .م) و پلو تارک ( سده نخست میلادی ) در
کتب خویش از مذهب انسان و جایگاه آن در حیات ومناسبات وی سخن گفته اند .
مذهب نهادی کهن و ریشه دار در انسان وتبلیغ او و همراه و همپای بشریت بوده
است. همانگونه که خانه و جاده و ابزار ساخته و سلاح و لباس تدارک دیده
تجارب و احساس های دینی نیز داشته است .
طیف
انگیزهها و انگارهها و رفتارهای دینی همواره در انسان نفوذ یافته وبه
عبارت بهتر، روح آدمی نسبت به احساسات، باورها و رفتارهای مذهبی، خاصیت
انحلال ونفوذ پذیری زیادی داشته و تحت تأثیر قرار می گرفته است . این حس
تعلق، هر چه و به هر دلیلی که باشد، در انسان پدید میآمده است. اشتیاق و
آروزهای خویش را در مضمون آن میجسته با آن ائیمی یافته،حیرت و کمال جویی و
بی نهایت طلبی خویش را با آن پاسخ میگفته، رمز و راز هستی را درآن
میدید. با آن به زندگی معنی و مفهوم می داده است. پیش از این که پدیدار
های هستی را بتوان به گونه ای فلسفی و آن گاه علمی و تجربی ، برای خود
تبیین کند ، انسان با همین اعتقادات دینی عطش ذهنی خویش را فرو مینشانده
است . حتی روح جمعی ووجدان اجتماعی در هاله ا ی از تقدس مذهبی سر می زده
است ( توتم پرستی ) امیل دورکیم از اسپنسر ، مولر و تایلور نقل می کند که
احساسهای مذهبی چگونه در استرالیا و آمریکا ی شمالی وجود داشته است . هم
باستان شناسان وهم جامعه شناسان از انیسیم و فنیشسیم سخن گفتهاند ( قداست و
تبرک برخی اشیاء و اعتقاد به ارواح ) کارل گوستاویونگ ـ روان شناس ، پزشک و
فیلسوف سویسی ـ دین را قدیمی ترین تظاهرات روح انسانی عنوان کرده که نه
تنها یک پدیده اجتماعی و تاریخی بلکه یک مساله شخصی روان شناختی است .
تانگی
دوکنتن حس مذهبی و قدسی و یزدانی را بعد چهارم روح آدمی ( علاوه برسه بعد
مربوط به زیبایی ،نیکویی و راستی : هنر ، اخلاق و دانایی ) نامیده است .
انسان
چگونه تاریخ خویش را انکار کند ؟ او از دیرباز سرگذشتی مذهبی داشته است
چگونه بسادگی از این عهدکهن ( که در فرهنگ اسلامی از آن به فطرت و میثاق
الست تعبییر شده است ) طفره رود ؟ یونگ میگوید آسمان خراش هتل و هرش وراش
برای، طبقات زیرینش اعتقادات مذهبی است واگر این طبقات زیرین نباشد انسان
میان زمین و آسمان معلق میماند »
وی
اضافه می کند که دین در گذشته در خودآگاه بشر بروز می کرد ولی امروز در هر
فرصتی که پیش می آید از ضمیر ناخوداگاه وی سر بر می آورد زیرا « چیزی که
طبیعی باشد به هر وسیله آن را از خود برانی ، باز بسرعت بر می گردد» کسانی
مثل بونگ ویلیام جیمز ، دورکیم ، پاسنز و شیلر از دین بلحاظ زیست شناختی
سخن گفته اند و کسانی مثل فونر باخ ، مارکس ، فروید وراسل و گولدنر به
جنبههای آسیب شناختی آن توجه و تاکید داشته اند . اصولاً در سده های هجده و
نورده اروپا که عصر روشنگری و خرد نام یافت، بیشتر، زیست شناسی دینی تحت
الشعاع آسیب شناسی آن قرار گرفت ولی از اواخر قرن نوزدهم و خصوصاً در قرن
بیستم ، بار دیگر به زیست شناسی دینی اهمیت داده شد. آیا آسیب شناسی علم و
تکنولوژی ، مارکسیسم ، پروتستانتسیم، لیبرالیسم و دموکراسی وتوسعه، نسل
جدید درقرن بیست و یکم را به ضرورت هرچه بیشتر زیست شناسی دینی فرا
خواهدخواند؟پاسخ هر چه باشد ، دست کم در این تردید ی نیست که به قول هنری
برگسون : در حال حاضر منابع تازه ای از انرژی پتانسیل و نیروهای بالقوه
لازمند . اما این بار منابع مذکو ر باید اخلاقی و معنوی باشد .
بدنی
بزرگ و جسیم شده (است و ) منتظر «جانی» اضافی است . در صورتی ماشین ( تمدن
و تکنولوژی مادی ) جهت حقیقی خود را باز می یابد و خدمات را متناسب با
قدرتش به انجام می رساند که بشریت بایاری وی موفق گردد قدراست نماید و
سرافراز کند و به سوی آسمان بنگرد ، همان بشریتی که در حال حاضر توسط ماشین
،قامتش بیش از پیش دو تا گشته وبه جانب زمین خم گردیده است .»
یکی
از سنتهای روشنفکری جوامع آسیایی ( نیمه قرن نوزدهم تاکنون) نیز رویکردهای
آسیب شناختی در دین بوده است . چیزی که هست برخی یکسره هم از زیست شناسی
آن غافل نبوده اند مثل میرزا یوسف مستشار الدوله (ف ۱۳۱۳ه ) و طالبوف (
۱۲۵۰ـ۱۳۲۹ه)در ایران ، طهطاوی (۱۲۱۶ـ۱۲۹۰ه)و طه حسین (۱۳۰۷ـ ۱۳۹۱ه) در مصر و
تاگور (۱۸۶۱ـ۱۹۴۱م) در هند . ولی برخی تک نگرانه ، بیشتر آسیبها را دیده
اند مانند آخوند زاده (۱۲۲۷ـ۱۲۹۵ ه) و میرزاآقا خان (۱۲۷۰ـ۱۳۱۴ه) در ایران و
انطون (۱۹۲۲م) شمیّل (۱۲۶۹ـ۱۳۳۵) و صروف (۱۲۷۱ـ۱۳۴۶ه) در لبنان و مصراما
نواندیشان اسلامی همچون سید جمال ( ۱۲۵۵ـ۱۳۱۴ه) شیخ هادی نجم آبادی
(۱۲۵۰ـ۱۳۲۰ه) ، عبده (۱۲۶۶ـ۱۳۲۳ه) ، کواکبی(۱۲۷۱ـ۱۳۲۰ه) و عبدالرزاق (
متولد ۱۳۰۰ ه ) اقبال لاهوری ( ۱۲۸۹ ـ ۱۳۵۷ ه) آیةالله نایینی (۱۲۷۷ـ۱۳۵۳ه)
و دیگران همواره کوشیده اند تا وجهه نظر آسیبی و زیستی را با هم در آمیزند
در آثار متأخرینی نظیر طالقانی ،بازرگان، شریعتی و مطهری نیز(با اختلاف
وضع ومراتب و روش ها) به این دو جنبه ، هم هنگام پرداخته شده است .
با
تأیید براهمیت و لزوم ادامة این گونه مباحث ، برای این که آسیبهای دینی
نیز ، بنوبه خود و به دلیل محدودیت کاربرد زبان و خصلت گزینشی بودن تحقیقات
و پژوهشها، و خصوصاً با توجه به شرایط ذهنی و عینی کنونی و بحران اندیشه و
رفتار دینی دربخش قابل توجهی از قشرهای جوان ،موجب به فراموشی شپرده شدن
جنبه های زیستی دین نگردد، برحسب وظیفه در این مقاله شمه ای از زیست شناسی
دینی انسان» ذکر می شود .
۱ـ مذهب ، بازیابی هویت شرقی
۱ـ۱ خطر خودکم بینی در شرق
ما
طرفدار جنگ و جدال بیین شرق و غرب نیستیم . شرق و غرب در انسانیت یگانه و
همه فرزندان آدمند و در آفرینش زیک گوهر. علم و تمدن و بسیاری از
دستاوردهای بشری ، درواقع نه شرقی است و نه غربی ، بلکه انسانی است و
آرمانهای صلح و امنیت و حقوق بشر و عدالت و آزادی هم در شرق است و هم در
غرب ولی آیا می توان سلطه گری ، تعرض ، بدبینی ، خوی تجاوز و توسعه طلبی
دول و قدرتهای غربی را نسبت به جوامع شرقی ودر قرون اخیر نادیده انگاشت و
گذشت و برهویت شرقی و مصالح، منافع و سرنوشت آن پای نفشرد ؟ امروز که حلقه
اخیر تمدن بشر ، از غرب سر برآورده و در آنجا توسعه یافته است ، نسل جوانی
که در شرق و بخصوص در کشورهای کمتر توسعه یافته و در حال توسعه وبا صطلاح
جنوبی زندگی میکنند با خطر بی ریشگی ، خود باختگی ، با خود بیگانگی ،
بریدگی و انقطاع تاریخی و احساس حقارت و بی اصل و تباری روبرو هستند .
جوانان شرقی باید بدانند که تاریخ تمدن درسربندهای خود از نسلی به نسلی و
از قومی به قوم دیگر منتقل میگردیده و دستاوردهای آن دست به دست می شده و
از این به آن ، میراث می مانده است .
روزگاری
نخستین گهواره های تمدن بشری در خاورزمین حرکت می کرد ولی علل و عواملی
دست به دست هم داده و حلقه اخیر وجدید تمدن از مغرب سر برآورده است . اینک
آنان حلو زدهاند یا به تعبیر دیگر ما عقب مانده ایم ! شکی نیست که باید از
دستاوردهای دانش و تجاربشان بگو نه ای خلاق و گزینشگرانه، اخذ و اقتباس
کنیم.
شاخ گل هر جا که می روید گل است
خم مل هر جا که میجوشد مل است
گر زمغرب برزند خورشید سر
عین خورشید است نی چیز دگر
در
این اثنا آنچه اهمیت دارد« اعتمادبنفس» شرقی ماست. شرقی باید بداند که او
نیز در تمدن بشری نقش و سهم داشته است در هزاره های کهن ، مشرق زمین ،
تمدنهای سومری ، بابلی ، آشوری ، مصری ، هندی، چینی، فینیقی و ایرانی را در
مهد خود پرورده است که معماری ،کشاورزی ، سیستم آبیاری منظم ، دستگاه
بذرافشانی ، قنات ، صنعت مفرغ ( مس و قلع ) ریخته گری ، جواهر سازی ،
قوانین حمورابی ، نساجی ، کاشیهای لعابدار، ریاضیات ، نجوم لوحههای گلی
پخته شده حاوی مدارک و مسائل پزشکی ، استفاده از نفت و آهن، شیشهگری،
کتابخانه، ادبیات ، کاغذ (پاپیروس) ،محاسبه اهرام، الفبا، حمام، عمومی،
سیستم فاضلاب، ظروف، سکه، سلاح، طب، چاپ، مرکب، قطب نما، چینی، نقاشی و
باروت و....داشتند.
تا این که یونان
در چند سده پیش از میلادی از طریق تجارت و مهاجرت و... با آثار تمدن شرقی
آشنا و با استفاده از شانس شرایط مساعد و بهره یابی از دستمایه اندوخته
شرقی شکفید،به تعبیر ویل دورانت علم یونان چونان جزیره ای کوچک بود که
دریای شرق گرداگردش فراگرفته بود . جرج سارتن نیزمی گوید : « این فکر بسیار
کودکانه است که انسان چنان تصور کند که علم با یونان آغاز کرده است .
برمعجزة یونان ، هزاران سال کار مصر و بین النهرین واحتمالاً سرزمینهای
دیگر مقدم بوده است و علم یونان بیشتر جنبه تجدیدحیات داشته است تا جنبه
اختراع .
برای جوانان شرقی شایسته است
که خود را از انفصال و گسستگی تاریخی ایمن دارند و پیوندشان رابا
پیشینهها و هویت شرقی حفظ کنند که تا « ریشه درآب است امید ثمری هست »
آنان باید تاریخ داشته باشند مبدأ داشته باشند، با اصل و تبار خویش انس و
الفت پیدا کنند و بدانند که همچون گذشته ، استعداد خلق تمدن و مشارکت خلاق
در دانش ، صنعت، مدنیت و فرهنگ انسانی را دارا هستند و با این استقلال نفس و
مناعت طبع و خودباوری از غرب اخذ و اقتباس و با آن همکاری و همراهی
نمایند.
۲ـ۱ مذهب و بازگشت به خویشتن شرقی
مذهب
در تار و پود اجتماعی نظامات شرقی شریان پیدا کرده و حکومت ، قانون و
مقررات، جنبهای دینی داشت . اعتقادات دینی ، رایج و مقاومت مذهبی به همراه
مقامات لشگری و کشوری از موقعیت خاصی برخوردار بودند . درمصر دانش نجوم به
دلیل پرستش آسمان و نخستین بار در میان کاهنان پیش رفت و تقویمهای نجومی
پدید آمد . در ایران ، پرستش شایع بود و آن گاه زرتشت پیامبر، همانگونه که
در گاتها یا سرودهای مذهبی اوستا آمده برای اصلاح آیین کهن آریایی که به
سحر و جادو در غلتیده بود بپا خاست اما خود این آیین نیز بتدریج وضع
نامطلوبی یافت ، باری نهاد مذهب یکی از نها دهای تاریخ در این دیار است .
در دوه مادها ، هخامنشیان و اشکانیان ، مغان و روحانیان از طبقات ذی نفوذ
اجتاعی بوده ، حتی به پزشکی ، آموزش و پرورش ، ستاره شناسی و سالنامه نگاری
میپرداختند. در دوره ساسانی کیش زرتشتی دین رسمی ایران اعلام گردید .
حکومت ساسانی برپایه دین بنیاد گردیده و دین ملک دو برادر هم پشت خوانده
شد. بعدها نیز اسلام در این مرز و بوم گسترش و نفوذ و ریشه دوانید.
باید
از تاریخ آموخت . تاریخ شرق از جمله خاورمیانه نوعاً و بطور طبیعی مذهبی
بوده است. پیامبران در آن مبعوث شده اند . چشمه های دین از دامنه کوههایش
جوشیده است . آفتاب معنویت از قلل آن «اشراق » کرده است ادریس ، نوح ،
ابراهیم ،موسی، بودا،کنفوسیوس ، زرتشت ، مسیح و محمد (ص) به شرق تعلق دارد .
این است جغرافیای شرق . از هزاره های نخستین آباء و اجداد ما برای تعدیل
بی اعتدالیهای رفتاری و تأ مین نیازهای فکری و روحی و تکمیل اخلاق اجتماعی ،
نیازمند تعلیم و تربیت دینی بودهاند، زندگی و مناسباتشان دین شکل
میگرفته، قلم و هنرشان با دین همراه بوده ، با سن و آداب دینی خو گرفته و
زبان وفرهنگشان بوی دین داشته است. نسل جوان شرقی با استفاده خردمندانه و
معقول از میراث وسنن مذهبی ، خود را به تاریخ و جغرافیای طبیعی شرقی پیوند
میزند، واقع گرایانه هویت شرقی خویش را می پذیرد و «خود بودن » را تجربه می
کند زیرا مذهب یکی از اجزای اصلی هویت اوست یکی از الیاف رشتهای که او را
به تاریخ خویش ربط می دهد ، یکی از رگهای حیاتی اوست . یکی از موجبات
اعتماد بنفس و استقلال شخصیت اوست و یکی از لوازم خود آگاهی تاریخی اوست .
با آ ن به وطن مألوف بازگشت می کند و از پریشانی غربت میرهد .
۲ـ مذهب ، تبارنامه تمدن ایرانی ، عربی و اسلامی
۱-۲ اسلام ، عرب ، ایران
اسلام
که از آیینهای سامی و ادیان توحیدی منتهی به حضرت ابراهبم (ع) (هزاره دوم
ق.م) و نوح (ع) ( هزاره چهارم ق.م )بود و سلسله نبوتهای الهی با آن ختم
گردیده است در سده هفتم میلادی (۶۱۰م) بود از ماوراء طبیعت بر طبیعت تابید و
در جزیره العرب فوران کرد ظهور اسلام ، بت پرستی و جاهلیت و خرافات را
مغلوب ساخت بر توحش و عصبیتهای قبیلهای عرب فائق آمد، و حدتی بیسابق بین
آنان پدیدآورد ، با اخلاق و اداب نیکو و تجربه پیشرفته ای از زندگی مدنی و
ایمان وعشق متعالی آشنایشان ساخت و دگرگونی اجتماعی و علمی و فرهنگی مثبتی
درآنها به وجود آورد . سواد، ادبیات و فرهنگ مکتوب عرب جداً چیز در خور
ذکری بود و تنها در پرتو قرآن و سنت اسلامی تولد واقعی یافت، بگونهای کیفی
و خارق العاده جهش کرد و گسترش شگفتی پیدا نمود . آنان با تکیه براسلام از
انزوای جغرافیای در امده و پا به صحنه روزگارشان گذاشتند و در خلق تمدن
عظیم مشارکت کردند نام و آوازه و عزت به دست آوردند و تاریخ دار شدند .
امروز حتی آن دسته از روشنفکران و ناسیونالیستهای عرب که هیچ علاقه و تربیت
اسلامی ندارد محمد (ص) و اسلام را بعنوان یگانه مبدأ و میراث تاریخی برای
آنچه آنان فرهنگ و تمدن عربی مینامند تأکید مینمایند. شبلی شمیل
(۱۸۵۰ـ۱۹۱۷م) هر چند رسماً یک ماتریالیست بود در وصف پیامبر و قرآن شعر
سروده و جرجی زیدان روشنفکر عرب مسیحی ( ۱۸۶۱ـ۱۹۱۴م) «تاریخ تمدن اسلامی » و
«مشاهیر شرق»و ...نوشته است.
اما
ایران ما هم پیش ا زحمله عرب، به لحاظ سیاسی ، اجتماعی ، مذهبی و فرهنگی
دیگر فرسوده شده بود. مردم از نظام و آیین طبقاتی و جور و استنداد خسروان
ناخرسند گشته بودند، مالیاتهاو جنگها و ناامنی، آنها را از پای در آورده
بود ، دین و دولت تباه شده بود . نیروی معنوی موجود در ایران در برابر
نیروی معنوی بزرگ و بالندة اسلام بسیار ضعیف و متحجر می نمود . آیین زرتشت ،
هم دربرابرمانی و مزدک و هم در برابر پیشرفت مسیحیت در غرب و بودایی در
شرق نفوذ خود را باخته بود اگر اسلام هم نمی امد ،مسیحیت در ایران بر
زرتشتیگری چیره میشد. روحانیون سخت جسمانی گشته، به تعصب و کژ خویی
گرفتارآمده بودند. مذهب زرتشت، پیشتر همه عشق به نیکی در روشنی بود، به کار
و کوشش فرا میخواند، زندگی با مردم و اجتماع را میآموخت. با بادهگساری
ستیزمیکرد عمل ومسؤلیت را تشویق مینمود نیروهایی سرشار برای هدایت و
ارشاد مردم بود اما تاب برکشیدن دستگاه عظیم وفاسد ساسانی را نداشت و در
این راه از پای درآمده و از میان تهی شده بود . خلل وفساد تا مغز و بن
ساختار سیاسی رخنه کرده بود. سرداران بر میشوریدند هر از چندی شاهزاده ای
برتخت می نشست و موبدی شر می انگیخت . حتی بعضی ایرانیان به عرب در فتح
ایران راهنمایی کردند و یاری رسانیدند و عامه مردم بیزانس مقدم مهاجمان را
با علاقه استقبال نمودند . اسلام نخست در ظل تفوق نظامی و سیاسی عرب و سپس
از طریق تسری ورواج اجتماعی و فرهنگی در متن وزوایای این مرز و بوم نفوذ
پیدا کرد . بسیاری از ایرانیان از همان آغاز کار دین مسلمانی رابا شور و
شوق پذیره شدند دین تازه ای را که عریان آورده بودند از آیین دیرین نیاکان
خویش برتر می یافتند و مثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابرتوحید محض و
بیشائبهای شرک وکفر میشناختند ... با این همه در عین آن که دین عرب را
پذیرفتند آنان را تحت نفوذ و تأثیر فرهنگ و تربیت خویش گرفتند»
عربیان
بعدها به ستمگری پرداختند . بنی امیه نظام خلافت و تبعیض و اشرافیتی عربی
به نام اسلام را بر ایرانی تحمیل و حقوق او راتضییع و از موقعیتهای اجتماعی
محروم نبودند. امویان خصوصاً در زمان حجاج زبان و ادب و فرهنگ ایرانی را
کوبیدند ایرانیان دربرابر این مظالم واکنش نشان دادند ( شعوبیگری و سیاه
جامگان ) این واکنشها اغلب به افراط کشیده شده و از راه راست و حقیقت خواهی
به در میرفت. با وجود این در پایان دوره اموی( ۱۳۲41ه ) بیشتر فقها ،
بیشتر قضات و حتی عده زیادی از عمال ، از ایرانیان بود طاهریان هم که دولت
مستقلی از بغداد تشکیل دادند از اسلام جدا نشدند . باری فرهنگ ایران، اسلام
را جذب کرد با آن در آمیخت و در این تأثیر وتأثر متقابل و همکنشی بود که
آمیزهای فرهنگ بارور ایرنی ـ اسلامی شکوفا شد و آن روند افول یابنده و
انحطاطی که فرهنگ ایرانی مقارن ظهور اسلام داشت پس از وارد آمدن شوک سخت
بتدریج جای خود را یه یک سیرصعودی و آن گاه یک جهش عظیم داد. ایرانیان
اسلام و حتی زبان عربی را بیش از خود عرب گسترانیدندو سهم و نقش برجسته و
ممتازی در بسط فرهنگ جدید و پایه گذاری علوم وتمدن درخشان اسلامی ایفاء
نمودند.
۲ـ۲ تمدن «ایرانی ـ عربی» اسلامی
استعداد
و قابلیت های دوباره رو به رشد ایرانی ودیگر اقوام مسلمان شده تبرک و هندی
و چینی و مغولی و آفریقایی و حتی اقلیتهای مذهبی ( اهل کتاب) موجود در
قلمرو اسلامی ، با نیروی بالنده عرب جمع شد ئبا هم در پرتو اسلام و تحت
تأثیر آن ، تمدن درخشانی در سده های هشتم تا سیزدهم میلادی درقلمرو وسیعی
از ترکستان تا اسپانیا خلق کردند.
«
معجزه تمدن اسلامی » عناصر یونانی، اسکندرانی ، ایرانی ، هندی و غیر آن را
برگرفته، ترکیب و تکمیل کرد و بانک فرهنگ ومدنی عظیمی به وجود آورد ودر سده
های ده تا دوازده میلادی به اوج درخشش شگرفی رسید که دکتر زرین کوب درباره
این «معجزه » می نویسد «شاید جز نهضت علمی صد ساله اخیر ژاپن هیچ نظیری در
تاریخ عالم برای آن نتوان یافت ».
واین درحالی بود که غرب در قرون وسطای خود فرورفته بود ، راسل می نویسد :
اصلاح
عصر ظلمت که بکار می بریم ومراد از آن ، فاصله سال ۶۰۰ م تا ۱۰۰۰م . است
توجه مارا تا حد لازمی به اروپای غربی معطوف می دارد حال آن که این زمان
درچنین دوره سلسله تانگ را در بر می گیرد که بزرگترین دوره شعر چینی است
این عصر از بسیاری جهت دیگر نیز عصری بسیار شایان توجه است ، تمدن درخشان
اسلام در این عصر از هندوستان تا اسپانیا شکوفا شد ... ما می پنداریم که
تمدن،همانا
تمدن اروپای غربی است اما این پندار حاکی از کوتهبینی است... اسلامی با
موجی از کتاب و کتابخانه ، مدرسه و دانشگاه و بیمارستان، نهضت علمی ، طب و
داروسازی و علوم طبیعی، نجوم، ریاضیات ، فیزیک ، شیمی ، صناعات ، جغرافی ،
جهانگردی ، تاریخنگاری ، فلسفه ، کلام، روشهای تربیتی، سیاست و مدیریت،
هنرهای زیبا و ادبیات در تاریخ جلوه کرد و به نامهایی چون کندی ،فارابی،
ابن سینا، ابن رشد ، زکریا ی رازی، خوارزمی، ابن هیثم، بیرونی و خواجه نصیر
و خیلی نامهای دیگر مفتخر است .
اروپاییها
پس از جنگهای صلیبی با این تمدن آشنا شدند برای اخذ دانش مسلمین به تحصیل
زبان عربی پرداختند به مدارس و دانشگاهای مسلمین رفتند و به قول راسل «تمدن
اسلامی انتقال میان تمدن قدیم و تمدن جدید اروپا شد.»
مونتگمری
وات در کتاب « تأثیر اسلام دراروپا » توضیح می دهد که چگونه بدلیل حضور
اسلام در اسپانیا و سیسیل و نیز از طریق جنگهای صلیبی و همچنین تجارت وبازر
گانی ، غرب از تمدن اسلامی اقتباس کرد، علم و فلسفه اش دگرگون شد ، بوسیله
تمدن اسلامی با یونان خودش آشنا و از ابتکارهاو دستاوردهای مسلمین که بر
عناصر یونانی پیش افزوده بود بهرهمند گشت. غربیها از قرن نهم تا سیزدهم
میلادی کتب تمدن اسلامی را به لاتین ترجمه کردند وآماده رنسانس شدند و
راجوبیکن که از نخستین پرچمداران روش تجربی غرب است دراین باره مدیون اندلس
وابن هیثم و ابن حزم است .
۳-۲ اسلام پیوند دهنده این نسل با گذشتهای درخشان
امروز
فرهنگ اسلامی ، نونهال نسل جوان مارا در این زمینه سرشار تاریخی غرس میکند
جوانان مسلمان ایرانی و عرب، بدون اسلام به انقطاع فرهنگی و تاریخی دچار و
از خود بیگانه می شوند . عرب و ایرانی و دیگر اقوام مسلمان با تمدن
شکوهمندی در تاریخ درخشندهاند که جان مایهاش اسلام بود درست است که آن
تمدن کارنامه گذشتگان ماست تبارنامه ما نیز هست .اگر شور و علاقه اسلامی در
نسل جدید رو به افسردگی نهد و فرهنگ اسلامی معنایی برای آنها نداشته باشد
دیگر گذشته اسلامی به چه کارشان میآید؟ و اگر گذشته اسلامی برایشان
جاذبه، نداشته باشد، چه چیز دیگری دارند که بدان تکیه دهند واعتماد بنفس
کنند. ملتی که جای پای تاریخی نداشته باشد ، خاستگاهی استوار نداشته باشد ،
محکوم به نابودی است.
اسلام برای
ایرانی بخش عظیمی ازفرهنگ و میراث تاریخی است نسل جوان ایرانی همان گونه که
گذشته و فرهنگ ایرانی دارد، گذشته و فرهنگ اسلامی دارد، این دو در دراز
نای هزارو چند صد سال درهم آمیختهاند واز هم تفریقپذیر نیستند و تلاش
برای تجربه آن، اگر هم امکان داشته باشد قطعاً چیزی جز اضطراب و اختلال و
بحران در روان شناسی اجتماعی این قوم به ارمغان نمی آورد. هر چه تعلیم و
تربیت درست واصیل اسلامی این نسل بیشتر شود براحساس وعلقه و دلبستگی آنها
به گذشته و پیشینه خود میافزاید و خاطرة دوران سازیهای سدههای هشت و نه
میلادی به بعد تجدید می شود قوت قلب و طمانینه فرهنگی پیدا میکند و با
دستمایهای از ابتهاج و افتخار ، به جنب و جوشی دیگر میاندیشند فلک را سقف
بشکافته طرحی دیگر میاندازند.
ژاپنی
ها انقدر در عناصر پیشینههای فرهنگی خویش ـ مثل کنفسیوس و بودا و... که
الحق هیچ قابل قیاس با عظمت اسلامی نیست ، گشتند تا جای پایی از سنت پیدا
کردند و در تجدد و صنعت خیز برداشتند در زمینه ای از گذشته ریشه ردند و در
آب و هوا ی آینده شاخ و برگ زدند و ثمر دادند . اگر فرزندان ژاپن ارتباط
قلبی با این سنن و مواریث از دست میدادند نمیتوانستند با چنان عزم وارده و
اعتماد بنفس ملی و انضباط و تقید درونی ، در قرن بیستم پا به صحنه تمدن
نهند، فرزندان ما هم باید این چنین و این چنینترکنند و با خاطرهای از
گذشته طلایی، راه آینده را بگشایند.
۳ـ مذهب، ادبیات و هنر وعرفان
روحی
، اخلاقی واجتماعی است زندگی آدمی اگر سربسر پل وجاده و ابزار و یلاح و
چرخ و چوب و دنده وآهن باشد و درآن سخن جز از ماشین و تکنولوژی و طب و
تجارب و تولید و مصرف و سیاست و منطق و ریاضیاتی نرود چهرة خشک و عبوس و
خشنی پیدا میکند سخت سنگین ، ملال آور و طاقت فرسا می شود زندگی لطف و
احساس و ذوق و زیبایی وشور وشوق و عشق و ادب و معرفت نبز لازم دارد.
رشد
و اعتلای هر ملت بستگی به آن دارد که فرزندانش تا چه اندازه درکنار علم و
اقتصاد و صنعت و مدیریت ، به شایستگی از مواریث ادبی و فرهنگی خویش بهره
مند شوند. عواطف ، ارزشها، منشها ، و احساسهای بلند در قالب اشعار و
داستانهاو مثلثها در ذائقه آنها ریخته میشود و هنجارها و آرمانها،
حماسهها، مینوها و کمال مطلوبهای اخلاقی واجتماعی در ادبیات باز میتابد.
ادبیات فارسی و هنر و عرفان ایرانی برای نسل جوان ما میتواند نقش تربیتی
مهمی داشته باشد .
آن تصویری که
ادبیات وعرفان مااز انسان آرمانی ، حماسی و «کامل» به دست می دهد برای
فرزندان ما میتواند سودمند واقع شود. باید شیخ با چراغی در شهر بگردد و آن
که یافت مینشود را آرزوکند و باید در به در و دیار به دیار به جسنجوی
شیرخدا ورستم دستان »رفت باید از بلند نظر شاهباز صدره نشینی که نشمین او
به این کنج خاکی است و از کنگره عرش صفیرش میزنند. یاد کرد .
ادبیات
، عرفان و هنر نیز با مدهب پیوند یافته است. باستانی ترین آثار ادبی و
ایرانی ما پیش از اسلام، کتاب اوستا و سرودها ونیایش های لطیف آن است . بعد
از اسلام هم قدیمی ترین نثر پارسی تفسیر قرآن بود . شعر فارسی از نخستین
دوره های تولد با فرهنگ دینی آمیخته و بعنوان مثال در قصاید دینی حکیم
کسایی ارائه شده است. شاهنامه فردوسی از یک سو اوستا و سایر روایات زرتشتی
را مأ خذ قرار داده و از سوی دیگر در آن ذکر خدا و توحید و دین و پیغمبر و
علی و نماز شب و روزه و دیگر سرای است .
آثار
به جای مانده از برجسته ترین نمایندگان نظم و نثر پارسی در بر گیرنده
مفاهیم دینی و ماورایی و معنوی هسند ( مثل باباطاهر ، ابو سعید ابی الخیر،
خواجه عبد ..انصاری ، سنایی، عطار ، قطران ، ناصر خسرو ، خاقانی ، نظامی ،
غزالی و...) گلستان و بوستان تفرجگاه زیبای آیات و احادیث و منبع فیاض
تربیت دینی است مثنوی سربسر اقیانوس بیکرانه معارف والای الهی است، حافظه
هرچه کرده همه از دولت قرآن کرده و لطائف حکمی را با علوم قرآنی درآمیخته و
شور و شیدایی آفریده است . گلشن راز، مرغزار معنویت و خودشناسی است ، جامی
گوینده شیرین سخن الهی است . ترجیع بند هاتف سمفونی معرفت و توحید است ،
فروغی بسطامی با غزلهای عارفانه اش می درخشد و...
هنر
ایرانی در مسجد و حرم متجلی میشود، در معماری آن ، کاشیکاری و خوشنویسی
آن ، موسیقی اذان و قرائت و مدح و مرثیه آن ، چلچراغ ، فرش ، پرده ، آینه
بندان ، منبر و منبت کاری ، مینیاتورها، سجاده و ملیله دوزیها، گلدسته ها و
گنبدها و ستونهای نمادین وراز آلود. موسیقی ما محتوای کلامی خود را مدیون
ادبیات است .
می بینیم که اگر گرایش
ها وکشش های فراجهانی و ذوق و حال معنوی الهی نباشد بخش اعظمی از ادبیات،
هنر و عرفان ماجلوه و جاذبه خود را از دست می دهد بدین ترتیب تعلیم تربیت
دینی امکان را برای جوانان ما فراهم میآورد که با زبان فرهنگ وادب و هنر
خویش آشنا شوند وبا آن انس و الفت پیدا کنند روح آن را دریابند و از یک بیت
شعر، یک قطعه ادبی ،یک رمز عرفانی ، یک داستان ، یک مثل ، یک نغمه ، یک خط
و یک ترانه متأثر و متحول گردند و درس اخلاق، زندگی ،پاکی و نیکی بیاموزند
چست و چالاک شوند و بشکفند.
اگر ستون
خدا باوری و گرایش فراجهانی را برداریم خیمه و سراپرده فرهنگ و ادب و هنر و
عرفان ایرانی فرو میریزد اگر ایمان و معنویت در شریانهای آن جاری نشود بی
رمق، سرد و خاموش میگردد بی روح معارف و مفاهیم دینی، میمیرد . اگر
ایمان مذهبی این نسل برباد رود حتی ادبیات و عرفانش نیز دیر یا زود کسالت
بارو تهی ازمعنی خواهد بود .
۴ـ مذهب ، علاج پوچی گری هیچ انگاری .
روزی
بود که انسان با منطق و فلسفه از آسمان تا زمین تفسیر وتعیین می کرد کافی
بود که انسان عقل فلسفی داشته باشد ، دیگر چنین انگاشته میشد که
اومیتواند با استدلال خویش انسان و جهان را تعریف کند و از اول تا آخر
هستی را بخود و آنگاه در پرتو آگاهیهای مطلق واستوار خود با قاطعیت زندگی
بگذراند اما امروز وضع دیگری پیش آمده است، این سخن دکارت « که میکنم پس
هستم » هر چند هم منظورش شک دستوری بوده است عنوان دورهای جد بود که شک و
تردید قضای آنرا آکنده است . هیوم با دبوبه ضرورت وقطعیت علی معلولی گلاویز
شد کانت راه را برای شناخت عقلی مبداء و معاد بسته اعلام نمود و نتیجه
گرفته شد که دست ادارک بشرکوتاه است و خرمای ماورای محسوسات و پدیدارها
مادی و تجربهپذیر، برنخیل. فیزیک اتمی قرن بیستم مطلق اندیشی های کلاسیک
نیوتونی را از هر گسست عقل وخرد بشری حجیت، اقتدار مطلق خویش وعلم و دانش
وی واقع نمایی تام و تمامش را از دست داد. اگر روزی انسان ، بیشتر، نطم
جهانی را می دید و آن را در هیأتی منظم و معقول می نگریست امروز، بیشتر ،
روی بی نظمیها و پریشانیها انگشت میگذارد. سیستمها و نظاهای جامع و
منسجم فکری از رونق و رواج افتاده است و به جا آن و تک نگری و شک و تردید
نشسته است. فلسفه از بست جهانشناسیهای فراگیر عزل و مسؤلیتهای ظریفتری
مثل فلسفه علم، منطق، نقادی متولوژی تحلیل زبان برگمارده شده است .
ارزش
نظری علوم مورد چون و چرا قرار گرفته استقراء که پایه سنتی همه روشهای
تجربی بوده حجیت واقع نمایانهای ندارد که بتوان به نتایجش باورهای قطعی
داشت و از حیث نظری یقین است . علم تنها بلحاظ ارزش علمی و نتایج مفید و
سودمند اقتدار آورس مورد نظر است مه از حیث کشف حقیقت و درک واقعیت چون
وچراهای فلسفی و منطقی جدید ، به سراغ اخلاق نیز آمده است. فلسفه های جدید
بین اخلاق و شناخت پدیدار خندق عظیمی می بینند دراین منظر ،ارزش از دانش و
اخلاق فلسفه و علمزاده نمی شود .
از
دانستن هستی و چگونگی آن نمی توان باید ونبایدهایی در آورد و درپرتو
اعتبارش زندگی کرد . و انگهی اراده انسان نیز در چم و خم کاوشهای روان
شناختی و جامعهشناختی گم و ناپدید شده است. روزگاری به سادگی گفته می شد
که انسان فاعل مختار است و «این کنم با آن کنم » خود دلیل اختیار. ولی
امروز می گویند مقتضیات اجتماعی، اقتصادی تاریخی و فرهنگی، محیط جغرافیایی ،
ساختار زیستی ، فعالیت غدد داخلی ، ترشح هورمونهاو غیره آن به رفتارهاو
انگیزه های آدمی شکل و جهت می دهند وبا عروسک های اراده خیمه شب بازی می
کنند .
انسان برای پیشرفت اندیشه
ودانایی خویش ناگزیر بود و هست که چنین گردنههای صعبالعبوری را بپیماید
ولی دریغا که تلفات زیادی می دهد. افسوس که این «جزیره» برای انسانیت، به
بهای زیادی تمام میشود. وقتی مبدا و معادی به چشم نمی خورد، نظم ونظامی
مشاهده نمیگردد، قوانین قطعی و استواری بر هستی شناخته نمی شود ، طرح و
مشیت حکیمانه و هدفداری به استدلال نمی آید ، وقتی فلسفه هستی نامفهوم،
ادارک و خرد بشر ناتوان وکل معرفت او ناقص و نسبی انگاشته می شود و آن گاه
که اقتدار فلسفی ، منطقی ، اخلاقی و ایدئولوژیک ونظریات پرهیمنه علمی، ابهت
خود را از دست می دهد بسیاری درمعرض روانپریشی و اختلال حواس و اغتشاش
ذهنی و سرماخوردگی و انتقال قرارمیگیرند و اینجا پرتگاه وحشتناک نیهیلیسم،
پوچیگری و هیچ انگاری است .
کوه
پیمایان تنبل و ضعیف النفس وکم استعداد آنش واندیشه ، اینجا می برند و
سرگیجه و تهوع میگیرند برزمین و زمان نفرین سر میدهند، یا پایشان
میلغزد، غلت میخورند و به اعماق تاریک درهها پرتاب میشوند. صخره نوردان
تیزتک ، قویدل و دلیر با خود میگیرد ایکاش اینان بالا نمیآمدند، در
همان دامنههای با اندیشه های دوره کودکی بشر ، بازی و جست و خیز می کردند.
باری
امروز طوفان شک وتردید، فلسفه و علم و اخلاق و ایدئولوژی را به تلاطم
افکنده است . فلاسفه با اندیشهها یاخویش ، گرد و غبار به راه انداخته اند و
شکایت می کنند که چیزی نمی بینند. بشر سربزنگاه هیچی ، پوچی ، یأس ،
بدگمانی. بریدگی ،پریشانی ، تشویش و اضطراب است سارتر می گوید :« هرموجودی
بی دلیل به جهان می آید از روی ناتوانی نشو ونما می کند و به تصادف از بین
می رود » از نظر هایدگر :« انسان وجودی پرتاب شده در این دنیاست که از
ابتدا و انتهای خود خبر ندارد که کجا بوده و کجا خواهد رفت و چون مبدا و
معاد برای او قابل اثبات نیست ترس بروی چیره می شود ».
برای
جوانان ما، تعلیم وتربیت سالم معنوی و مذهبی ، در این و انفسا ، نقش تعیین
کننده ای میتواند داشته باشد . آنان را توفیق انگیزه ها، گرایش ها ،
حالات روحی و بارورهایی فراهم می آورد که در پرتو ش ، جهان را به رغم تمام
نمیدانمها وکنجکاوی ها و نسبتهای فلسفی و عملی و منطقی و با وجود همه
پرس و جوهای شکاکانه و نظر پردازانه ، آینده دار، هدفمند و برحق می بیند
بگونه ای از قدس و حرمت کبریایی بر آن پوشیده است . خیمه شب بازی نیست رازی
دارد . ایمان دین به جای سرگیجگی ، حواس جمعی ، به جای تهوع و دردسر، عشق و
سرمستی ، به جای لاادریت و تردید های سیاه ظلمانی ، باورهایی روشن چون
سپیده دم ، به جای افسردگی و اضطراب ، تأمل و آرامش به جای جنون
پریشانگویی، فروتنی و تعهد، به جای هرزگی ولا بالیگری ، پروا و خویشتنداری ،
وبه جای تعطیل واباحه ، تکلیف و مسؤلیت می دهد.
در
این صورت جوانان ما میتوانند در علوم نقادانه بحث و فحص کنند ،از پیچیده
ترین بحثهای منطقی بیم و هراس به خود راه ندهند و خم به ابرو نیاورند ، پیچ
و خمهای فلسفههای جدید روزگارشان را با دلیری و دلاوری در نوردند ولی از
پرتگاه هایش نیزایمن بمانند زیرا آن چیزی که در ورای همه تقلاهای ذهنی برای
آنان در زندگی فردی و اجتماعی و خلق و خوی و مناسبات نافذ و حکمفرماست
«ایمان استوار دینی » و ارزشهاو آرمانهای معنوی و فراجهانی آن است ، به
تعبیر ویلیام جیمز:
« درست است ما به
آنچه که از طریق استدلال و تعقل ظاهری مطرح می شود اعتبار قائل می شویم ولی
اگر آنها با دریافتهای قلبی ، شعر باطنی و گرایشهای وجدانی مان موافق
وهمراه نباشد بایگانی میکنیم اعتقادات ما دریایی عمیق هستند و شعور ظاهری
که با عقل و استدلال سروکار دارد. فقط با سطح این دریا در تماس است.
ایمان
قلبی مقولهای فوق « دانایی متعارف » است. به قول پاسکال دل برای خود
دلایلی دارد که عقل حالی نمی شود و به قول برگسون شهود آن ابرار آگاهی است
که از شناختهای منطقی و عقلی فراتر می رود و در اتصال باحقیقت هستی نوعی
سمپاتی وتعلق خاطر و انس و الفت و وداد ،نسبت به آن پیدا میکنیم و به قول
کی یرکگارد « خدا فکری نیست که ثابت کنند بلکه موجودی است نسبت بدان زنده
ایم و فقط ایمان می تواند این معما را بگشاید » و به قول کارل یا سپرس «
تنها با دیدی درونی وبا تکیه یبر آرزوی ژرف و باطنی خویش میتوانیم با
متعالی و رمزهای آن وعالم قدسی روبرو شویم وجود ما در صیرورت به سوی متعالی
است هر کس توقف کند او را زنگ می زند» و به قول گابریل مارسل ،مادر ضمن
آرزئی «فوق بودن » و «بیشتر بودن» و به مدد دینامیسم درونی خویش به یک هستی
مطلق می رسیم جز پس از رسیدن ، شناختی صریح ازآن نداریم .
ایمان
قلبی یک رویداد باطنی است . ایمان درجوهره خود یک مقوله تئوریک ( علمی،
فلسفی یا حتی کلامی ) نیست بلکه نوعی تربیت روحی و عاطفی درژرفای شخصیت شخص
مؤمن است هر چند هم مضمون معرفتی ایمان و فهم و تعبیر مؤمن از ایمان خود ،
دگرگون شود گوهر سیال ایمان به کمک تعلیم و تربیت صحیح و پیوسته دینی
نمیتواند باقیبماند