سه شنبه / ۳۱ خرداد ۱۴۰۱ / ۰۹:۴۲
سرویس : مجامع علمی
کد خبر : ۱۵۳۷۲
گزارشگر : ۲۳۷۷۳
سرویس مجامع علمی

گزارش کامل نشست تخصصی جایگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در رسانه‌های ادبی

گزارش کامل نشست تخصصی جایگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در رسانه‌های ادبی
(سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱) ۰۹:۴۲

استاد بزرگ و بی بدیل ،حکیم ابوالقاسم منصور بن حسن فردوسی طوسی ، سراینده شاهنامه حماسه ملی ایران و یکی از شاعران عالم و ستاره درخشندره آسمان ادب فارسی و از مفاخر نامدار ملت ایران است. روز 25 اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی و روز پاسداشت زبان پارسی نامگذاری شده است. بر همین اساس بزرگداشت یاد، نام و اثر گرانقدر فردوسی در واقع پاسداشت زبان پارسی و در حقیقت ارج نهادن به کوشش و تلاش ارجمند فردوسی در زنده نگاه داشتن آن است.به همین مناسبت دفتر مطالعات و برنامه ریزی رسانه‌ها،  در راستای پاسداشت این شاعر ایران زمین مراسم بزرگداشتی در قالب یک هم‌اندیشی با عنوان "جایگاه حکیم ابوالقاسم فردوسی در رسانه‌های ادبی"برگزار کرد.

این نشست که با حضور دکتر فائزه جنیدی، هیات علمی دانشگاه آزاد واحد اسلامشهر، دکتریدا.. طالشی، هیات علمی دانشگاه آزاد واحد اسلامشهر و دکتر گیتاعلی آبادی، مدیر کل دفتر مطالعات و برنامه‌ریزی رسانه‌ها برگزار شدد. محورهای زیر مورد بحث و بررسی قرار گرفت:

        فردوسی و زبان فارسی

قابلیت‌های نمایشی شاهنامه فردوسی

در ابتدای نشست دکتر گیتا علی‌آبادی ؛مدیر کل دفتر مطالعات و برنامه ریزی رسانه ها ضمن خوش آمد گویی به میهمانان اظهار داشت:: نشست امروز اختصاص دارد به موضوع جایگاه فردوسی در رسانه‌های ادبی، زبان فارسی و قابلیت‌های نمایشی شاهنامه فردوسی. از این‌رو میزبان مهمان‌های عزیز آقای دکتر تالشی . خانم دکتر جنیدی هستیم تا از نقطه نظراتشان در این زمینه بهره ببریم.

دکتریدا.. طالشی، هیات علمی دانشگاه آزاد واحد اسلامشهردر شروع نشست گفت: خدا رو شکر که مجموعه‌های فرهنگی کشور کمابیش دغدغه یادآوری نام بزرگان از جمله فردوسی که به عنوان یکی از بزرگترین شاعران حماسه سرای ایران و جهان است را دارند. صحبت‌هایم را در سه بخش خلاصه می‌کنم. بخش اول درباره زبان فارسی، اهمیت و جایگاه آن در دنیا و در بین زبان‌های مختف بخش دوم درخصوص فردوسی، زندکی وی به اختصارو بخش سوم درخصوص پیوند زبان فارسی و فردوسی که در حقیقت پیوند زبان فارسی با فردوسی مثل پیوند جسم و روح است.

بخش اول صحبتم که در مورد زبان فارسی است، با توجه به قدمت زبان فارسی و مباحث زبانشناسی آن بدون شک در آینده نه چندان دور زبان فارسی به عنوان زبان علم دنیا معرفی خواهد شد. دلیل آن، وجود زبان فارسی در محدوده جغرافیایی ایران است و ما به زبان فارسی صحبت می‌کنیم نیست. بلکه دلایلی کاملاً علمی است. زبان فارسی در حقیقت یکی از سه زبان بزرگ دنیا، بسیاری از زبان‌های دنیا را در خود دارد و عامل وجود آنهاست. زبان فارسی باستان تا فرس قدیم، زبان سنسکریت و زبان سلتی حدود 5 هزار سال قبل در جنوب غربی کوه‌های اورال تمدنی وجود داشت معروف به تمدن یا حدود 5 هزار سال قبل در جنوب‌غربی کوه‌های اورال تمدنی وجود داشت معروف به تمدن یا قوم ارگنه که واژه آریایی است و ایران برگرفته از همین واژه هست. وقتی مقوله تمدن به کاربرده می‌شود نشانه‌ها و مکانیسم‌ها و عناصر تشکیل دهنده تمدن مقوله‌های بسیاری را شامل می‌شود یکی از ای« آنها زبان است. یقیناً این تمدن دارای زبان و دیگر مقوله‌های فرهنگ بوده است. به دو دلیل این تمدن و مردمان این دوره از آنجا مهاجرت می‌کنند دلیل اول: سرمای بسیار سخت زمستانی بود که راه رشد و زندگی را از مردم سلب کرد و زمین یخبندان شد و مردم نتوانستند ادامه حیات دهند به فکر کوچ کردن افتادند. دلیل دوم: روی آوردن ارواح و اجنه هست که بحث ارواح، اجنه و خدایان باستان بحث بسیار گسترده‌ای است. بحثی که امروزه مطرح است که شما به این مقوله معتقدید یا نه اصلاً علمی نیست. در تمدن‌های باستان خدایان متعددی داریم. تمدن ایران یکی از پنج تمدن بزرگ دنیا است روم باستان، یونان، بین‌النهرین و هند و ایران ـ آنها برای هر پدیده خدایی داشتند چوم خدای شب، خدای روز، خدای عشق، خدای باران و الی آخر و تمام این خدایان خدای والاتری داشتند که در اصطلاح خدای خدایان نامیده می‌شود از جمه اهورامزدا در ایران باستان، زئوس در یونان، ژوپیتر در رم و آوبرهما در هندوستان. واسط بین خدایان و مردمان در فرهنگ ایرانی و اسلامی یا تمدن‌های باستان موجوداتی هستندکه به عنوان نیمه خدایان از آنها یاد می شود که دو گروه هستند آنها که مظهر خیرند و آنها که مظهر شر هستند. از جمله واسط بین اهریمن و انسان ،ارواح و اجنه بودند که یکی از عوامل مهاجرت مردمان ارگنه به دره های  هند امروز و سند آن زمان هستند. متأسفانه اطلاعی از زبان این مردمان متمدن باستان وجود ندارد. به مجموعه واقعیت‌هایی که بوده و ما بی‌خبریم در اصطلاح واژه اسطوره اطلاق می‌شود.

وقتی وارد تمدن دره هند می‌شوند با بومیانی که در آنجا زندگی می‌کردند دچار اختلاف می‌شوند و جنگ به وجود می‌آید و پس از مدتی صلح می‌کنند و پس از دوستی، اشکال بزرگی بین آنها به‌وجود می‌آید و آن این است که زبان همدیگر را نمی‌دانند به همین دلیل زبان بومیان با زبان مهاجرین تلفیق می‌شود و اولین زبان بشریت به نام زبان سنسکریت به وجود می‌آید و کتاب کلیله و دمنه به همین زبان است که بعدها از این زبان مثل دیگر زبان‌ها، زبان دیگری به وجود می‌آید همانطور که از زبان فارسی هم زبان‌های متعددی به وجود آمده تقریباً بعد از گذشت 2500 سال عده‌ای از آنها از کنار دره‌های هند به مناطقی که آب هست از جمله کنار دریای مازندران.آنها که از هند به سوی کناره‌های دریای مازندران می‌آمدند زبانشان سنسکریت است که آمیخته‌ای از زبان قوم ارگنه و مردمان دره‌های هند. وقتی وارد ایران امروز می‌شوند بومیانی در کنار دریای مازندران زندگی می‌کردند و همان اتفاقی که در هند افتاد در این مکان هم رخ داد به آن معنی که ابتدا جنگ و بعد صلح و تلفیق زبان مهاجرین و بومیان شد و در نتیجه از آن تلفیق دومین زبان بشریت به نام زبان فرس قدیم یا فارسی باستان به وجود آمد. از آنجا که در آن زمان زندگی قبیله‌ای رواج داشت نام رییس قبیله را برمکان می‌نهادند به همین دلیل از کناره‌های دریای مازندران پراکنده می‌شوند و عده‌ای با رییس قوم خود در منطقه دیگر ساکن می‌شوند و همان نام رییس را بر منطقه می‌گذارند مثل سکاها که سیستان شد و کساها قزوین یا کاسپین یا کسپین و فیلی‌ها،فومن و الی آخر. این اقوام وقتی در محدوده جغرافیایی ایران پراکنده شدند نام این محدوده را ارگند یا ارگنه بیجر نام نهادند. که بعدها ارگنه به آریه یا آریا و ایران از دل آن به وجود آمد و زبان‌های مختفی از دل زبان فارسی در این محدوده جغرافیایی شکل گرفت چون زبان کردی که ما می‌گوییم فارسی کردی یعنی تمام مردمی که در محدوده جغرافیایی ایران زندگی می‌کنند نژاد ارگنه که تبدیل شد به‌ آریا را دارند و زبانشان فارسی است که تلفظ از لحاظ گویش که ما می‌گوییم لهجه با هم فرق می‌کند از لحاظ etymology و از لحاظ ریشه‌شناسی وقتی بخواهیم صد واژه را از زبان معیار مثلاً تهران انتخاب کنیم و همین واژگان را در تبریز و کردستان و سیستان، از زبان ریشه یکی هستند. بنابراین فارسی ترکی، فارسی کردی، فارسی ری، فارسی گیلگی وجود دارد و به همین شکل زبان فارسی شکل گرفت و حدود2000 سال یا کمتر عده‌ای از همین قوم ارگنه از کنار دریای مازندران به سوی کناره‌های رود راین در اروپای مرکزی می‌روند و زبان سلتی را به وجود می‌آورند. این قومی که از ایران به اروپای امروز می‌رفتند زبان فارسی داشتند. وقتی وارد دره‌ها و کنار رود راین شدند با بومیان آن منطقه مواجه شدند که زبان آنها را نمی‌دانیم و بر اثر جنگ و صلح در هشتصد سال پیش تلفیق زبان مهاجرین و بومیان اتفاق می‌افتد و در نتیجه سومین زبان به نام زبان سلتی به وجود می‌آید. به همین دلایل از کناره‌های دریای هند تا آخرین نقطه اروپا ـ ایسلند ـ زبان هندواروپایی یا هندوایرانی به همین دلیل وجود دارد.یعنی از لحاظ زبان و نژاد یکی از دلایل تاثیر پذیری زبان فترسی و متقابلا از زبان انگلیسی و فرانسه به دلیل ریشه و نژاد یکی از دلایل زبانهای اروپای شرقی مثل زبان روسی واژگانی در زبان فارسی نیست و اگر هم داشته باشیم بسیار محدود است وی لغات زبان انگیسی یا زبان‌های دیگر در زبان فارسی بسیار زیاد است و دلیل آن این است که از لحاظ نژاد دو ریشه یکی هستند و در همدیگر حل و هضم می‌شوند. بعد از زبان سلتی،زبان دیگر به وجود می‌آید و براساس همان نام قوم انگلندها، لمباردها، ساکسون‌ها و فرانک‌ها و مورها که اسپانیایی امروز است شکل گرفت. مختصری از زبان فارسی بود که ارائه کردم.

دکتر فائزه جنیدی، هیات علمی دانشگاه آزاد واحد اسلامشهر: محور کلام همان‌طور که گفتم قابلیت‌‌های نمایشی شاهنامه هست که واقعاً کم کاری می‌کنیم که از این متن کاملاً نوشته شده و نمایش شده استفاده نمی‌کنیم و باید بیشتر از اینها مورد توجه قرار گیرد. مهمترین عاملی که یک اثر را دراماتیک معرفی می‌کند، داستانی است که براساس کشمکش بین دو یا چند شخصیت به وسلیه گفت‌وگو ایجاد شود و این گفت‌وگو را هنرپیشه‌گان یا کاراکترهایی بیان کنند. کشمکش‌ها از تضادها به وجود می‌آید تا ستمی به وجود نیاید ستمگری وجود ندارد و ستمدیده و ستمگر در مقابل هم قرار نمی‌گیرند. بهترین داستان‌های شاهنامه داستان‌های پهلوانی آن است. با اینکه شاهنامه یک متن نوشتاری است اما تمام ویژگی‌های یک درام را دارد در این داستان‌ها شخصیت‌های متضاد در مقابل هم قرار می‌گیرند و نقطه مشترک داستان‌های پهلوانی شاهنامه بی‌ارادگی انسان در مقابل تقدیر است. می‌توان گفت علت حادثه‌های داستان‌های شاهنامه فقط تقدیر است. رستم، اسفندیار، سیاوش، سهراب و زال هم در مقابل تقدیرشان خلع سلاح هستند. کما اینکه خودشان بزرگترین پهلوانان و ناجیان داستان‌های دیگران هستند. سام پاره دل خود را از خودش دور می‌کند اسفندیار با همه باورش به رستم به جنگش می‌رود و رستم چهاره‌ای جز کشتن اسفندیار ندارد با اینکه می‌داند قاتل اسفندیار و یک نفرین شده ابدی می‌شود، پهلوی فرزندش را می‌درد چون او را نمی‌شناسد و فقط می‌تواند او را به عنوان دشمن ایران نگاه کند. سیاوش به تقدیر شومش راهی توران زمین می‌شود . افراسیاب با این که می داند مرگ سیاوش سبب نابودی توران زمین می شود و علیرغم دلبستگی به سیاوش به سگالش گرسیوز، سیاوش را بره‌وار سر می‌برد و خود به دست نوه‌اش خسرو کشته می‌شود.

فرود سیاوش با همه خودداری از جنگ، به توس بیمغز دچار می‌شود و سرش را از دست می‌دهد و جریره مادرانه و مغرور در عزاداری فرزندش دژ را به آتش می‌کشد و به فرزندش می‌پیوندد و همه این داستان‌ها نشان می‌دهد که تقدیر حرف نخست را می‌زند. در حالی که پی رنگ در داستان‌های شاهنامه نسبت به داستان‌های کهن دیگر محکم‌تر است، اما باز هم در این داستان‌ها گاهی حوادث غیرمنطقی به وجود می‌آید که شاید حکیم فردوسی به دلیل راوی بودن باید همان‌طور که در داستان بود نقل قول می‌کرد و مثل دلایل بی‌منطق نبردهای ایرانیان و تورانیان در سال‌های دور یا اشاره به آیین زرتشتی در داستان بیژن و منیژه با اینکه ظهور زرتشت در شاهنامه مدت‌ها پس از آن اتفاق می‌افتد و کشمکش‌های مختلف در داستان‌های پهلوانی شاهنامه وجود دارد گاهی اوقات بیرونی است مثل جنگ دوازده‌رو خاقان جین، اکوان دیو، هفت خوان‌ها که جدال‌ها بیشتر در قالب کشمکش‌های بین انسان و انسان است.در حالی که در داستانهایی مثل رستم و اسفندیار ،رستم و سهراب،کشمکشها بین انسان  با خود هم درمی‌گیرد و خواننده شناخت بیشتری نسبت به شخصیت پیدا می‌کند در داستان سیاوش، کشمکش‌های ذهنی، عاطفی و اخلاقی نمایان می‌شود. تفکر خودخواهان، پیمان شکنانه و قانون ستیز کابوس را در مقابل تفکر قانونمند سیاوش را می‌بینیم. عصیان و سرکشی سودابه را در مقابل اصول اخلاقی زمانه را شاهدیم. سعی می‌کنم برای اینکه موضوعی را به سامان برسانم، بیشتر از یکی از داستان‌های شاهنامه بیشتر استفاده می‌کنم و با شرح دراماتیک، هنرمندی فردوسی را نشان دهم. فعلاً یکی دو قسمت را می‌گویم و هر بار که نوبت رسید قسمت‌های دیگر را بیان می‌کنم. در این قسمت پیش درآمد درام را داریم. برائت استهلال یا پیش درآمد درام یا داستان در آثار تراژدی پردازان یونان باستان در ادبیات کلاسیک سابقه داشته است. سفوکلوس یا ارپیدوئوس شاعران رومی، شکسپیر در شروع نمایششان یا داستان‌شان خلاصه‌ای را به صورت استعاری از ماجرا گفتند یا نوعی آگاهی و هشدار را در مورد جریان‌های تقدیر به خوانندگان یا به تماشاگران خود نشان دادند. فردوسی هم با اوصافی از طبیعت، بهار، با اندرزها و ژرف‌اندیشی‌هایی در ابیاتی کوتاه خواننده را برای شنیدن یا خواندن حوادث غیرمترقبه داستان آماده می‌کند. برای مثال در داستان رستم و اسفندیار، فردوسی بعد از وصف بهار، می‌گوید: نگه کن سحرگاه تا بشنوی ز بلبل سخن گفتن پهلوی ـ همی نالد از مرگ اسفندیار، ندارد به جز ناله زو یادگار ـ چو آواز رستم، شب تیره ابر ـ بدرد دل و گوش غران هژبر. در بیژن و منیژه هم برائت استهلال زیبایی را در وصف شب می‌بینیم که بسیار تیر و قیرگون تصویر شده که یادآور چاه بیژن برماست و همینطور در داستان رستم و سهراب از تقدیری می‌گوید که مثل تند بادی می‌وزد و افتادن میوه نارس بر زمین را به تقدیر جدا شدن سهراب از شاخه‌جان تشبیه می‌کند. نخستین پرده تراژدی غرب در آمد است و مرحه دوم لحظات پرهیجان و بعد نقطه اوج که درگیری دو سو هست بعد آرامش پس از طوفان و بعد از آن ظهور فاجعه.

بعد از شنیدن کلام دکتر تالشی به بررسی داستان و پی‌گیری مرحه درام که به صورت کلاسیک در ادبیات جهان وجود داشته می‌پردازیم.

دکتر تالشی :در باب تقدیردر شاهنامة فردوسی که استاد محترم اشاره کردند موضوع نمایش در شاهنامه فردوسی وجود دارد. سرگذشت خود فردوسی یکی از بزرگترین تراژدی‌های دنیاست وقتی که زندگی فردوسی را مطالعه می‌کنیم دهقان بسیار بزرگی که فردی قد بلند و سرمایه‌دار و خان بزرگ توس که در اواخر عمر موهایی ژولیده و با دندان‌هایی ریخته شده که کاسه گدایی به دست د ارد را متصور می‌شویم که خود تراژدی بسیار بزرگ است ولی در یونان باستان که مهد تراژدی است به این شیوه نیست. مهد تراژدی و بزرگترین تراژدی‌های دنیا را در ایران، از جمله در شاهنامه فردوسی که بیش از چهل تراژدی را در خود دارد می‌بینیم. فردوسی در پایان رستم و سهراب که فاجعه بزرگ رخ می‌دهد و بعد از آن‌که رستم متوجه می‌شود که پسر خود سهراب را کشته است می‌گرید و بیهوش می‌شود و وقتی به هوش می‌آید فردوسی با بیت قضا و قدر و تقدیر و سرنوشت سهراب داستان را تمام می‌کند، در صورتی که تراژدی از اینجا به وجود می‌آید. درخصوص زندگی فردوسی تاریخ تولد، تاریخ مرگ و جزییات زندگی وی چه بدانیم چه ندانیم ارزش هنری و علمی او و شاهنامه کم نمی‌شود، اما آن چیزی که در این زمینه مؤثر است ندانستن و نشناختن اندیشه‌های حاکم بر شاهنامه و همین‌طور اندیشه‌های فردوسی است. فردوسی از جوانی شاعر بوده و بر اساس طبیعت جوانی شعر می‌سرود. و شعرهای عاشقانه می‌گفت. وقتی اشعار بسیاری از شاعران را بررسی می‌کنیم در آغاز جوانی شعرهای عاشقانه می‌سروده‌اند به همین دلیل فردوسی داستان بیژن و منیژه را قبل از شاهنامه سروده بود. اتفاقاتی در توس افتاد و وقتی فرد دانشمندی به نام ابومنصور عبدالرزاق حاکم خراسان بزرگ شد که در آن زمان محدوده جغرافیایی چندین کشور فعلی را شامل می‌شود و از قزوین که یک ضلع خراسان بود تا ضلع دوم هرات و ضلع سوم در بخارا و سمرقند بود. و بحث سبک خراسانی هم که مطرح می‌شود این محدوده جغرافیایی را در برمی‌گیرد. این حاکم بزرگ، دوست داشتنی، علم دوست و ماندگار که نامش به جاودانه بماند. به تاریخ و گذشته ایران علاقه بسیار داشت. به همین دلیل عده‌ای از دانشمندان، موبدان و روحانیان دینی باسواد را دعوت کرد و از آنها خواست تا درباره گذشته ایران شاهان، پهلوانان، شخصیت‌های تأثیرگذار  ایران تحقیق کنند. آنها در تحقیق هم براساس منابع بسیار اندک باقیمانده از قبل از اسلام بهره بردند. چرا که منابع شاهنامه به قبل از اسلام برمی‌گردد یعنی از دوره ساسانیان و حتی قبل از آنها که زندگی پیشدادیان که اولین شاهان شاهنامه هستند قبل از ساسانیان هستند و بخش اعظمی از تحقیقات آنها به صورت میدانی و سؤال و جواب است. از پیران مناطق مختلف آنچه که به یادگار داشتند سؤال می‌کنند و در آن زمان بنا به دلایلی که حماسه‌ها داشتند و به صورت شفاهی و سینه به سینه نقل می‌شد روایت‌ها را جمع‌آوری کردند و در قالب کتاب به نثر به نام شاهنامه ابومنصور ارائه کردند. شاهنامه نامی جدید است در آن زمان هر کتابی که درباره پادشاهان بود خدای نامه یا ختات نامگ گفته می‌شد بعدها در هزاره فردوسی که در زمان پهلوی اول شکل گرفت بزرگترین نشست علمی دنیا هم هست و تاکنون چنین نشستی در دنیا شکل نگرفته، به اتفاق نام این کتاب به شاهنامه تغییر یافت. یعنی خود فردوسی هیچ نامی بر آن نگذاشت.

کتابی به نثر تدوین شد. شاعری به نام دقیقی در توس آن زمان تلاش می‌کند که کتاب را به شعر در آورد اما کمتر از هزار بیت آن را که جنگ ارجاسب و توران به شعر در آورد. گویند شبی به دست غلامی کشته شد جوانی او را خوی بد یاد ،فردوسی از دقیقی یادی می‌کند. بعد از دقیقی فردوسی در صدد تدوین این کتاب به شعر برمی‌آید. فردوسی نسخه‌ای از این کتاب را به دست آورد و شروع کرد. خود کتاب شاهنامه ابومنصور کتابی در حدود 300 الی 400 صفحه بیشتر نیست اما فردوسی این کتاب را به 000/60 بیت تبدیل کرد. به همین دلیل شاهنامه با نام فردوسی زنده است. اگر بخواهیم یک نمونه از داستان‌هایی که فردوسی تنظیم کرده را بیان کنیم باید گفت که داستان رستم و تهمینه در شاهنامه ابومنصور یک صفحه بیشتر نیست. اما در شاهنامه فردوسی این‌گونه بیان می‌کند که رستم یک روز غروب که حال مساعدی ندارد سوار بر رخش در شکارگاهی شکاری می‌کند و بعد از غذا و استراحت و بیدار شدن از خواب متوجه دزدیده شدن رخش خود می‌شود. نشان پی رخش را می‌گیرد تا به نیزاری رسید و از آنجا عبور کرد و شهری به نام شهر سمنگان نمایان شد. شاه سمنگان به استقبال رستم می‌آید و رستم ماجرا را تعریف می‌کند و شرط می‌کند که یا اسب مرا پیدا کن یا دریای خون جاری می‌سازم. شاه سمنگان می‌گوید که امشب مهمان من باش قول می دهم تا صبح رخش را پیدا کنم. رستم می‌پذیرد. آن شب تهمینه که دختر شاه سمنگان هست به سراغ رستم می‌آید و سهراب شکل می‌گیرد. البته این بحث الگوی تکرار شوند ه عشق در حماسه‌ها برخلاف بخش‌های دیگر بسیار جذاب است. برای مثال در حماسه‌ها، زنان در عشق پیشقدم می‌شوند نه مردان. البته در ادبیات غنایی هم به این شکل هست مثل یوسف و زلیخا که زلیخا عاشق یوسف شد. اما فردوسی وقتی به اینجا می‌رسد می‌بیند چنین چیزی با فرهنگ اسلامی سازگار نیست به همین دلیل در داستان دست می‌برد. عاقدی (موبدی) پیدا می‌کند و این دو را با هم آشنا می‌کند و با خریداری شیرینی و دسته گل، چندین بار به خواستگاری می‌روند و خطبه عقد می‌خوانند. یعنی براساس فرهنگ و جهان‌بینی توحیدی خود فردوسی تنظیم می‌شود. فردوسی این اثر را زمانی تمام کرد که با تغییر حکومت از سامانیان به غزنویان و شاه غزنوی محمود مصادف شد.در کتاب‌های تاریخ نوشته‌اند که بد قیافه‌ترین آدمی که خلق شده محمود غزنوی بود. و به همین دلیل در توصیف‌ وی که پانصد شاعر او را وصف می کنند حداقل توصیف وی ماه و خورشید است که حتی خود فردوسی هم این وصف را برای محمود به کار می‌برد: نکته دوم اینکه محمود غزنوی ایرانی نبود وی تورانی بود که چنین امروز را می‌نامند. زبان فارسی نمی‌داند ولی عاشق این زبان است به همین دلیل در حمایت از فارسی زبانان به خصوص شاعران در دوره محمود غزنوی شاهدیم که از دورترین نقطه ایران، سیستان، فرخی سیستانی بار سفر به سوی غزنین می‌بندد که آن قصیده بسیار معروف را می‌سراید. حمایت محمود از شاعران، سبب شد فردوسی که کار خود را تمام کرده بود یک روز کتاب را تقدیم محمود غزنوی کند. در اینجا اختلاف نظر است که محمود غزنوی یقیناً فرصت نکرده بود کتاب را بخواند. بعضی از فردوسی شناسان و حماسه شناسان معتقدند وقتی محمود غزنوی عظمت کتاب فردوسی را می‌بیند ابراز رضایت می‌کند و می‌گوید اگر به نام من کنی در مقابل هر بیت دیناری بر تو خواهم داد. فردوسی می‌گوید برای اینکه کتاب را به نامت کنم مدتی زمان لازم دارم و محمود غزنوی پذیرفت. فردوسی برمی‌گردد که کار را انجام دهد اما استاندار توس از طرف محمود غزنوی نامه‌ای دریافت می‌کند مبنی بر اینکه سر فردوسی را از تن جدا کن و نزد من بفرست. اختلاف از اینجا شروع می‌شود که کتابهای تاریخ ادبیات ما دروغ نوشتند و به خورد خوانندگان فردوسی و حماسه دادند و آن دو دلیل دارد. دلیل اول اختلافات مذهبی نبوده چرا که حدود دویست تا سیصد شاعر سنی مذهب و شیعه مذهب در دربار محمود غزنوی حضور داشتند و به آنها کاری نداشت و دلیل دوم اینکه چون فردوسی ایرانی بود و از شاهان و بزرگان ایرانی صحبت کرده بود و محمود تورانی بود و فردوسی از تورانیان صحبت نکرده خشم محمود برانگیخته می‌شود. در صورتی که این جملات آنقدر ساده لوحانه است چرا که نصف شاهنامه در بخش پهلوانی به سرگذشت شاهان توران اختصاص دارد. فقط یک دلیل برای برانگیختن خشم محمود وجود دارد و آن این است که شاعرانی که در دربار محمود غزنوی بودند می دانستند که اگر فردوسی این کتاب را به محمود غزنوی تقدیم کند بر مقام ملک‌الشعرایی خواهد رسید و در یک کلام موقعیت فردوسی را خراب کردند. بعد آن اتفاقات به وجود می‌آید که فردوسی به سوی طبرستان حرکت می‌کند و سالیان سال در طبرستان می‌ماند کتاب را بازنگری می‌کند با آنکه مورد تفقد شاه طبرستان بود، روزی از شاه درخواست می‌کند تا به زادگاه خود برگردد. شاه طبرستان به وی می‌گوید که در صورت برگشت به زادگاهت کشته خواهی شد، فردوسی جمله بسیار زیبایی می‌گوید. 

فردوسی می‌گوید که اهمیتی ندارد چرا که همه عمرم و هم کارم تمام شده است. کنون عمر نزدیک هشتاد شد، امیدم به یک باره بر باد شد. فردوسی به زادگاه خود برمی‌گردد و زندگی سختی را ادامه می‌دهد تا به آنجا که نان شب ندارد و کاسه گذایی به دست می‌گیرد.

می‌گویند یک روز احمد میمندی وزیر با درایت محمد غزنوی از توس رد می‌شد گدایی دید که قیافه آشنایی داشت سؤال کرد او کیست؟ گفتند فردوسی است. که بعد ماجرا را با محمود در هندوستان که برای فتح سومنات رفته بود در میان می‌گذارد و وقتی محمود برگشت دستور داد که دو خروار طلا به فردوسی بدهند که وقتی که شتران با بار طلا به دروازه توس می‌رسند می‌بینند که جنازه‌ای می‌آورند می‌پرسند جنازه کیست؟ می‌گویند جنازه فردوسی است. نوش دارو بعد از مرگ سهراب و بعد اتفاقاتی که افتاد زیاد قابل اعتماد نیست که اجازه دفن فردوسی را در قبرستان مسلمانان ندادند و غیره بحث‌های دیگری است. این مختصری از تحلیل زندگی فردوسی.

خانم دکتر جنیدی: همانطور که گفتم داستان رستم و اسفندیار را انتخاب کردم که همراه با داستان از هنرمندی فردوسی بگوییم. فردوسی در پنجاه بیت اول شخصیت‌های اصلی را معرف می‌کند. انگار هنرپیشه‌ها آمدند و خودشان را معرفی کردند. ابتدای داستان یا نخستین صحنه درام شخصیت اسفندیار در گفت‌وگو با مادرش شناخته می‌شود. می‌فهمیم که پاک، پرتلاش، پرتوان و در عین حال بسیار مغرور است. گفت‌وگوی دراماتیک گفت‌وگویی است که اطلاعاتی به خواننده یا تماشاگر دهد. گفت‌وگویی که خالی از اطلاعات باشد، همچون سریال‌های امروزی، ارزشی نخواهد داشت. در یک گفت‌وگوی دراماتیک، حتماً یک چیزی عاید مخاطب و تماشاگر شود. در خلال صحبت کتایون با پسرش متوجه می‌شویم که گشتاسب به پسرش قول داده که اگر انتقام خون لهراسب ـ پدربزرگش ـ را از ارجاسب تورانی بگیرد و اسیران ایرانی که خواهران اسفندیار هم در بین آنها هستند آزاد کند و ایرانشهر را از آشوب‌ها رها کند، تاج پادشاهی را بوی خواهد داد. همه این کارها انجام شد و پدر و عده ها را به روی خود نمی‌آورد و پسر هم نمی‌داند که چگونه آنها را یادآوری کند؟ در این گفت‌وگوی کوتاه متوجه می‌شویم که نه پدر سر دادن تاج به پسر را دارد و نه پسر می‌تواند قید تاج را بزند. اسفندیار زرتشتی متعصبی است که معتقد است باید به سوگند عمل کرد و از آنجا که به سوگند خود عمل کرده منتظر عمل به سوگند پدر است. نویسنده‌ای که بتواند در گفت‌گو شخصیت گوینده‌ها را برای خواننده آشکار کند به خوبی از عهده دیالوگ نویسی بر آمده است. فردوسی در این زمینه ماهرانه عمل می‌کند و علاوه بر دادن اطلاعات، لحن هم به گویندگان می‌دهد به طوری که همه گویندگان متناسب با شخصیت و حال و روز و ویژگی‌های سنی و موقعیت‌های اجتماعی خود، کلام خود را بر زبان می‌آورند. در هر بار مکالمه مستقیم یا غیرمستقیم اطلاعات تازه‌ای را برای خوانندگان آشکار می‌کند. به کاراکترها شخصیت می‌دهد. حتی رخش، سیمرغ و دیوها همه در شاهنامه واجد شخصیت هستند. عنصر لحن خیلی مهم است. جایی که سهراب با مادرش با لحن یک نوجوان عاصی و ناراحت از ندانستن صحبت می‌کند.همین لحن را در داستان اسفندیار میبینیم که کتایون بسیار مادرانه و مجرب واقف است که گشتاسب حاضر نیست تاجش را به پسر ببخشد. که باز عنصر لحن در این گفت‌وگو بسیار برجسته است. اسفندیار جوان، پر غرور و آوازه طلب است که خود را محق می داند و نزد مادرش دردودل می‌کند وقتی مادرش را همراه و هم رأی خود نمی‌بیند نصحیت هوشمندانه مادر را تحمل نمی‌کند و پرخاشگری می‌کند و دل مادر را می‌شکند و باخشم می‌رود. یعنی تمام عناصر یک درام ارزشمند را در همین نخستین صحنه همین داستان داریم. در ضمن این گفت‌وگو متوجه می‌شویم که قرار است که درگیری بین پدر و پسر در بگیرد و این وضعیت را در حال اضطراب کتایون از کوشش بی‌نتیجه منصرف کردن پسر می‌بینیم و همچنان تقدیر طبق آثار تراژدی داستان ادامه می‌یابد. صحنه بعد مرحله دوم درام با لحظه‌های هیجان انگیر شروع می‌شود. بعد از یک پیش درآمد باید لحظه‌های هیجان‌آور را داشته باشیم و منتظر کشمکش‌ها باشیم. اسفندیار بعد از گفت‌وگو با مادرش نزد پدر می‌رود. سیم روز گشتاسب آگاه شد -که فرزند جوینده‌گاه شد ،همی در دل اندیشه به فرآیدش- همی تاج و تخت آرزو آیدش ـ گشتاسب از خشم اسفندیار نگران شده و دست به دامن جاماسب می‌شود. جاماسبی که بعدها بعد از مرگ اسفندیار مورد سرزنش پشتوتن قرار می‌گیرد ـ گشتاسب طالع اسفندیار را از جاماسب می‌خواهد که مرگش کجاست و به دست چه کسی و چگونه اتفاق می‌افتد؟

ورا در جهان هوش بر دست کیست؟ -کزان درد ما را بباید گریست.

جاماسب بعد از بررسی بسیار ساده به دروغ می گرید و فردوسی صحنه اشک ریزان احمقانه و جلورفتن قدم به قدم برای مرگ اسفندیار را بسیار زیبا ترسیم می کند.

وراهوش در زاولستان بود- به دست تهم پوردستان بود

جادوی قلم فردوسی در اینجاست که بسیار ماهرانه شخصیت گشتاسب را پشت سخنانش نشان می دهد که بر خلاف کنش ظاهری و سخنان به ظاهر اندوهناک احساس قلبی، حیله گری و اهریمن خویی گشتاسب نمایانده می شود که در ظاهر غمگین است و در باطن خوشحال است که راهی برای خلاصی از اسفندیار پیدا کرده است و معادل این موضوع را شاید بتوان در شاهکارهای جهانی، شخصیت یاگو در اتللو شکسپیر بتوان یافت که باز هم با قلمفرسایی فردوسی بسیار فاصله دارد.

گشتاسب که به ظاهر خود را نگران جلوه می دهد در حقیقت فقط نگران جایگاه خود است حتی به قیمت از دست دادن پسر خود، در مرحله سوم درگیری میان دو جبهه و شروع نقطه اوج است. اسفندیار به سمت سیستان حرکت می کند و در این میان این اتفاق رخ می دهد که شتر پیشاهنگ کاروان بی حرکت می ماند. همه این موضوع ها یک داستان بوده که فردوسی کاملاً آن را به صورت یک نمایشنامه یا فیلمنامه تهیه کرده است.

شتر آنک در پیش بودش بخفت- تو گفتی که گشتست با خاک جفت

همی چوب زد بر سرش ساربان – زرفتن بماند آن زمان کاروان

جهان جوی را آن بد آمد به فال- به فرمود کش سربریدند و یال

بدان تا بد و بازگردد بدی- نباشد به جز فره ایزدی

بریدند پرخاشجویان سرش- بدو بازگشت آن زمان اخترش

غمی گشت زان اشتر اسفندیار- گرفت آن زمان اختر شوم خوار

یعنی همان لحظه باید می فهمید اما اختر شوم را بی ارزش دانست.

چنین گفت کانکس که پیروز گشت- سر بخت او گیتی افروز گشت

بدو نیک هر دو ز یزدان بود- لب مرد باید که خندان بود

یعنی اتفاقات بد و خوب پیش می آید و با اینکه در دل به فال بد گرفت اما در ظاهرش آشکار نکرد و دستور سربریدن شتر را داد و حرکت کرد.

پرده بعد ورودش به مرز زابلستان است. ورود رستم و پسرانش در مرز زابلستان پیام رسانی بهمن را در این مرحله می بینیم. اسفندیار می داند که محق نیست وبه همین دلیل از در دروغ و حیله وارد می شود می داند که رستم بی گناه و شریف است اما به فرمان پدر باید تن دهد. پس به اسم دین بهی و آیین دین پرستی و بهی پرستی خود را توجیه می کند. اما در اینجا باز هم شگردهای دراماتیک را نظاره کردیم. رفتار و روش دیپلماتیکی که در فرمان های او به بهمن داده می شود که بسیار قابل توجه است. به بهمن می گوید:

بنه بر سرت افسر خسروی- نگارش همه گوهر پهلوی

برآن سان که هرکس که بیند ترا- زگردنکشان برگزیند ترا

بداند که هستی تو خسرو نژاد- کند آفریننده را بر تو یاد

و در ادامه نوع سخن گفتن را به وی می آموزد.

درودش ده از ما و خوبی نمای- بیارای گفتارو چربی فزای

مفاد سخن این است که به رستم بگو که تو هر چه داری از نیاکان ماست زمانی که لهراسب پادشاه بود به خدمتش نرفتی که اینها بهانه هاست- حالا که گشتاسب شاهی شده که هیچ پادشاهی بر گرد پایش نمی رسد، به خصوص که دین بهی را پذیرفته و تمام جهان به فرمان او و باجگذار او هستند، پادشاه معتقد است که رستم مست از قدرت است و ثروتش در زابلستان زیاد شده و زمانی که از او خواهد گذشت که با دست بسته به درگاه پادشاه بیاید. در اینجا بحران اصلی داستان آغاز می شود که قصد دارند رستم را دست بسته ببرند و گشتاسب دقیقاً می دانست که رستم اجازه نمی دهد که کسی دستانش را ببندد. در ادامه اسفندیار به بهمن می گوید به وی بگو که به این حرف گوش دهد و عمل کند سپس من هم وساطت می کنم تا خشم شاه از تو برگردد و شاهد آفریده شدن بحران اصلی هستیم. پرده بعدی پیام رسانی بهمن به رستم است از زیباترین صحنه های نمایشی داستان این پرده هست. بهمنی که برای پیام رسانی آمده سراغ رستم را از زال می گیرد و لحن برتری جویانه و مغرورانه اش در کلامش مشخص است. زال می گوید که رستم در شکارگاه است و عجله نکن و بهمن می گوید که باید ببینمش بهمن روانه شکارگاه می شود ابتدا از بالای کوه به رستم و اطرافیانش نگاه می کند. در این قسمت فردوسی قلم به دست می گیرد و وصف شکارگاه می کند به طوری که عنصر نمایشی صحنه را که به زیبایی این حکیم فرزانه توصیف می کند. رستم هم نشان می دهد که فارغ از هر ماجرایی، خوش وبی خیال به شکار و طرب خود پرداخته است. حال صحنه از چشم بهمن توصیف می شود. در حالی که رستم نره گوری را به درختی به سیخ کشیده و بهمن از این هیبت شگفت زده تصمیم می گیرد با سنگی او را بکشد و نقشه یک قتل ساختگی را بکشد شاید ماجرا ختم شود و پدرش را نجات دهد.

یکی سنگ زان کوه خاره بکند- فرو هشت زان کوهسار بلند

حال اتفاقی که می افتد آنگونه است که فردوسی به عظمت رستم و بی خیالی و پختگی وی می پردازد.

زنخجیر گاهش زواره بدید- خروشیدن سنگ خاره شنید

خروشید کای مهتر نامدار- یکی سنگ غلتان شد از کوهسار

یعنی فریاد می زند که سنگ دارد سقوط می کند.

نجنبید رستم نه بنهاد گور- زواره همی کرد زین گونه شور

یعنی رستم از جایش تکان نخورد و ایستاد و آن طرف هم زواره داشت خودش را می کشت .

همی بود تا سنگ نزدیک شد- زگردش بر کوه تاریک شد

بزد پاشنه سنگ بنداخت دور- زواره براو آفرین کرد و پور

رستم با یک پاشنه سنگ به آن بزرگی را کنار زد که مورد تحسین زواره و پسرش قرار گرفت. بهمن بیشتر نگران شد و دید که کاری از دستش بر نمی آید.

پرده دیگر رویارویی بهمن با رستم است.

رستم پیش از پیام گذاری بهمن با محبت او را به خوردن غذا دعوت می کند. فردوسی در وصف صحنه نمایش چیزی را از قلم نمی اندازد و به این صورت ترسیم می کند. به هنگام سفره انداختن فقط از برادرش دعوت می کند که با او و بهمن همسفره شود. یعنی احترام و ادب و رازداری را بیان می کند و اینکه کس دیگری حضور ندارد. این ها چیزهایی است که فردوسی در نژاد بلند مرتبه اش با همه این موارد آشنایی داشته و وقتی که داستانهای شاهنامه را می خوانیم متوجه می شویم که با همه اصول دیپلماتیک آن زمان آشنا بوده و می دانسته که چه باید بکند که همه را به قلم درآورده است. بعد از غذا دستور به آوردن شراب می دهد و به آیین آن زمان از آزاد مردان یاد می کند و می نوشند به آن معنی که در هنگام شراب نوشیدن باید به سلامتی افراد علاقمندشان بنوشند.

یکی جام زرین پر از باده کرد- وزو یاد مردان آزاده کرد

دگر چام بر دست بهمن نهاد- که برگیر از آن کس که خواهی تو یاد

هنر نمایشی باز بسیار زیباست.

بگسترد بر سفره بر نان نرم- یکی گور بریان بیاورد گرم

چو دستار خوان پیش بهمن نهاد- گذشته سخن ها براو کرد یاد

فردوسی بسیار زیبا و ظریف می سراید که وقتی سفره را آماده می کرد خاطره می گفت و به آن معنی که برای اینکه سر صحبت را بهمن باز کند چرا که بهمن با او آشنایی ندارد و او را نمی شناسد و بهمن بچه اسفندیار است و رستم برای اینکه این ارتباط را برقرار کند به هنگام سفره انداختن شروع به خاطره گفتن می کند. و از آشنایی با پدر و عمویش می گوید و بدین سان فضا را صمیمی می کند و اظهار محبت می کند یک گور را برای خود و یک گور را برای بهمن و زواره گذاشت چرا که غذای رستم در هر وعده یک گور بود و بدین وسیله عظمت رستم نشان داده میشود. بعد چیز دیگری که مشخص می شود نهاد ساده و صلح طلبانه و دوستی جویانه رستم در مقابل دشمنی بهمن است و از آنجا که بهمن سر دشمنی با رستم دارد متوجه این محبت ها نمی شود و در جای دیگر وقتی که به بهمن شراب تعارف می شود وی از ترس مسموم شدن در نوشیدن تعلل می کند که زواره نخست از جام می نوشد.

بترسید بهمن زجام نبید- زواره نخستین دمی درکشید

از او ستد آن جام بهمن به چنگ- دل آزار کرده بدان می درنگ

یعنی چون بهمن خود قصد کشتن دارد تردید دارد که شاید آنها هم قصد کشتن وی را دارند و قصد مسموم کردن او را دارند. این فضای دوگانه را فردوسی بسیار زیبا بیان می کند.

دکتر تالشی:

بخش آخر صحبتم به موضوع های زبان فارسی فردوسی و شاهنامه اختصاص می دهم. و سعی می کنم به صورت خلاصه مطرح کنم. همانطور که در ابتدای عرایضم عنوان کردم، زبان فارسی زبان علم دنیا خواهد بود، باید اشاره کنم که زبان فارسی برخلاف بسیاری از زبانهای دیگر که اشتقاقی هستند، زبان پیوندی است. در حال حاضر زبان فارسی بیش از چهارمیلیون لغت دارد و گنجایش 29 تا 30 میلیون لغت در این زبان هست. زبان هایی که امروز از لحاظ اهمیت به عنوان زبان سوم هستند همچون زبان انگلیسی، از لحاظ قدمت .مادر زبان انگلیسی زبان لاتین است و مادر زبان لاتین زبان سلتی است یعنی زبان انگلیسی، در مقابل زبان فارسی جایگاه نوه را دارد. اینکه چرا زبان انگلیسی حرف اول را می زند پشت آن بحث های سیاسی است که به آن کاری نداریم. گنجایش کل زبان های موجود در اروپا به چهارمیلیون لغت می رسد ولی گنجایش زبان فارسی بیش از سی میلیون لغت است. بنابراین اختراعات و اکتشافات آینده نیاز به کلمه دارند که در قالب کلمات بیان شوند به همین دلیل بدون شک زبان فارسی در آینده نه چندان دور زبان علمی دنیا خواهد شد.

نکته دوم ارتباط فردوسی و زبان فارسی مانند ارتباط روح و جسم است. یعنی فردوسی مانند روح فنا ناپذیر است چرا که جسم از بین می رود. اگر بحث سیر زبانها را نگاه کنیم زبان هخامنشیان، زبان فارسی باستان، در بعد سلوکیان و اشکانیان، فارسی میانه و بعد از آن فارسی پهلوی و بعد فارسی دری است که امروز با آن صحبت می کنیم بنابراین اگر فردوسی نبود بدون شک گذشته با شکوه ایران باستان هم نبود. فردوسی در شاهنامه در پی داستان سازی نیست چون فردوسی مثل مولوی از داستان استفاده می کنند به عنوان وسیله ای که اهداف عالی عرفانی خود را بیان کند. فردوسی در داستان ها دست می برد با داستان ها بازی می کند. فردوسی می توانست داستان فریدون را در سی بیت نه سیصد بیت تمام کند ولی در سه هزار بیت با فریدون، داستان و سرگذشت او را ورز می دهد. جالب است که این ورزها برخلاف بسیاری از داستان های غنایی ذره ای خسته کننده نیست. فردوسی تلاش می کند اولین شاه را در شاهنامه بیاورد ولی جهان بینی توحیدی او اجازه نمی دهد که بر طبق آموزه های ایرانی کیومرث را اولین مخلوق اهورا مزدا عنوان کند ولی طبق آموزه های اسلامی و قرآنی اولین مخلوق حضرت آدم است. فردوسی باید با مقدمه چینی کیومرث را تبدیل به اولین شاه کند و این متون داستان نیست چرا که شاهنامه ابومنصور وجود دارد. به این دلیل تا توان دارد در مقابل هجمه زبان عربی قرار می گیرد. برخلاف آن چیزی که متداول است اعراب جاهل نبودند و آنها جهل در علم نداشتند بلکه جهل در دین داشتند آنها بسیار عالم بودند. به تازگی در دوره معاصر به این نتیجه رسیده اند که حدود 1500 سال قبل وقتی اعراب وارد ایران شدند و در مقابل این تمدن بزرگ قرار گرفتند با غیر ممکن بودن تغییر فرهنگ ایرانی متوجه شدند از این رو اندیشمندان عرب اندیشه کردند و بهترین راه را انتخاب کردند و آن تغییر زبان بود چرا که زبان تغییر کند دین، فرهنگ، چهره تغییرپذیر می شود. کاری که آتاتورک کرد.

رضاخان در فرودگاه ترکیه از چگونگی موفقیت آتاتورک در برداشتن حجاب جویا شد در پاسخ گفت زبان مردمم را تغییر دادم که رضاخان در برگشت از آن سفر، فرهنگستان زبان و ادب فارسی را به این هدف تأسیس می کند. فلسفه تأسیس فرهنگستان زبان فارسی به این دلیل بود. اعراب آن زمان روی زبان دست می گذارند اما متأسفانه در اینجا دو گروه وجود دارند یک گروه اقوام اصیل ایرانی از قبیل سیستانی های بزرگ و نام آور چون برادران سه گانه عمرو، یعقوب و علی بن لیث تا ابومسلم خراسانی و طاهر ذوالیمینین بر علیه اعراب قیام می کنند. داستان صفاریان و خلیفه اعراب بسیار زیباست. وقتی خلیفه اعراب به علی بن لیث یا یعقوب بن لیث نامه می نویسد که سیستان، خراسان، همدان را برای تو و جلوتر نیا یعقوب لیث در جواب دستور می دهد که یک تشت، یک شمشیر و یک کاسه و یک پیاز می آورند به آن معنی که زبان فارسی زبان مادری من است. اینها گروه اول هستند ابومسلم خراسانی کم خدمت نکرد اما بنی عباس، ابومسلم را قطعه قطعه کردند و گروه دوم کسی نیست جز فردوسی.

زمانی فردوسی دست به این کار برد که بزرگترین کتابهای فقهی دنیا به وسیله ایرانیان نوشته می شد و به زبان عربی ولی فردوسی به جای زبان عربی به فارسی متون را تنظیم کرد هر چند که برخی معتقدند 5 تا 6 درصد شاهنامه عربی است چرا که از لحاظ etymology و ریشه شناسی بسیاری از کلمات شکل و ظاهر عربی دارند مثل واژه ادبیات که ریشه فارسی و ظاهر عربی دارد و عرب شده هستند یعنی عرب ها لغات را گرفتند و قواعد عربی را بر روی آنها پیاده کردند و آن یک درصد لغات یا معادل فارسی نداشتند یا تلفظ آنها راحت تر از زبان مادری بوده است. برای مثال امروزه واژه مذکر و مؤنث جا افتاده و نمی توانیم واژه نر و ماده را جایگزین کنیم چون ملکه ذهن شده است. کاری که فردوسی کرد گذشته با شکوه ایران را با شرح سرگذشت 50 پادشاه از اولین آنها کیومرث تا آخرین آنها یزدگرد سوم بیان می کند. هیچ اثر حماسی در دنیا وجود ندارد که به پای شاهنامه برسد. مثل ایلیاد، ادیسه، مهابهارات، نیبلونگة بهشت گم شده هیچ کدام به پای فردوسی نمی رسند چرا که ایلیاد حماسه نیست. ادیسه رمنس است ماجراهای عاشقانه ای که منجر به پدید آمدن این اثر می شود در ایلیاد و ادیسه و مهابهارات در نیبلونگ ژرمن های باستان یعنی حدود 800 سال پیش، موضوع اختلاف بر سر یک زن است یعنی بحث فردیت مطرح است ولی در شاهنامه فردیت مطرح نیست چرا که رستم هفت خوان را می رود چون کیکاووس خیره سری کرده بود و به مازندران رفته بود و گرفتار شده بود رستم به سمت مازندران حرکت می کند برای این سفر به وی مسیرهایی پیشنهاد می شود. مسیر اول سه ماه طول می کشد و خطری ندارد و مسیر دوم هفت روزه هست و هفت خطر دارد و رستم راه کوتاه و پرخطر دوم را انتخاب می کند و می خواهد شاه ایران را نجات دهد و مرگ بر مرگ. شاه ایران که عصاره مردم است ارجح است. نجات شاه ایران کیکاووس یعنی نجات ملت ایران. چرا فرهاد کوه بیستون را برای رسیدن به شیرین می کند و بحث فردیت است.

تا زمانی که شاهنامه هست زبان فارسی، گذشته باشکوه ایران است اما شعرهایم قصه نیست افسانه نیست اما جای تأسف در آن است که امروزیان با شاهنامه آشنا نیستند شاید یکی از دلایلش آن باشد از آنجا که شاهنامه در قالب شعر کلاسیک است و خوانش شعر کلاسیک برای نسل امروز مقداری سخت است. پیشنهادم این است که شاهنامه را به شعر امروز دربیاورند و نمونه آن این است. سرگذشت فریدون بزرگترین شاه ایران در دوره پیشدادی،  می دانیم که در زمان فریدون، چین و توران و یونان، استان های ایران هستند با توجه به الگویی که در حماسه ها به نام رانده شدگان مثل زال، یعنی در حماسه های جهان افرادی هستند که در دوره نوزادی حتی پیش از نوزادی از دامن مادر رانده می شوند و در کوه و بیابان به وسیله حیوانات و افراد معمولی بزرگ می شوند و به مقام شاهی می رسند از جمله آنها فریدون است.

گناهش را نمی دانم- گناه سرور شاهان ایران را

فریدون فرانک را       که آغوشش به جای دامن مادر    میان سنگلاخ و دشتها بود    به جای مادرش شبان خوابش میان کومه و چوخای زبر آتشین بود. به جای بستر و گهواره و دستان پرمهر     گهی لالای چوپان و گهی فریاد گرگ مهربان بود. گناهش را نمی دانم ولی ای کاش آن شب غیب گوی آسمان زیر تگرگ آسمان بازیج اسطرلاب می کرد که تا شهزاده ایران فریدون سالها آواره کوه و بیابان ها نمی گشت.

.

خانم علی آبادی:

در ارتباط با نکات و مواردی که اشاره فرمودید پرسشی دارم. از منظر شما آیا نشریات ادبی حاضر، به موارد مطرح شده در این جلسه اشاره می کنند؟ از آنجا که سرودن امروزی شاهنامه شاید کار سختی باشد و لازمه آن تسلط به خوانش شاهنامه و شناخت آن است. آیا نشریات ما می توانند در شناخت بیشتر اشعار، نحوه بیان و آشنایی نسل جوان و نوجوان ایفای نقش کنند؟

دکتر تالشی:

در خصوص نقش رسانه که دیروز صحبت شد در تبیین و آشنایی نسل امروز با فرهنگ ایرانی – اسلامی جایگاهی بسیار رفیع و والایی دارد. اما بحث نقد رسانه هم باید مطرح شود اینکه اشاره کردم کمتر به سراغ داستان های شاهنامه و مثنوی معنوی می روند بسیار روشن است. رسانه ها در آمریکا چنان کاری کردند که وزارت فرهنگ آمریکا به انتشاراتی ها فرمان می دهد که هر انتشاراتی برای چاپ مثنوی معنوی باید تیراژ 000/100 نسخه ای را در نظر بگیرد. 5 تا 10 رسانه در قالب مجله با متحد شدن مدیران مسئول، هفته ای یک داستان از مثنوی در 5 مجله به زبان ساده و مصور چاپ می شوند. مخاطب آنها هم شرایط سنی 10 تا 20 را شامل می شود. از آنجا که رسانه های ما در حوزه فرهنگ مخاطب دارندبسیار مؤثر است. متأسفانه وزارت ارشاد، صدا و سیما، روزنامه ها و مجلات با توجه به اینکه بخشی از این رسانه ها، مجلات تخصصی هستند اگر از محور خود خارج شوند نمی توانند این رسالت را انجام دهند. اما اگر صدا وسیما در این زمینه به اهل فن و متخصص سپرده شود. قول می دهم که بودجه مملکت کشور ایران فقط با شاهنامه تأمین شود. مردم ما به خصوص نسل جوان ما امروز مثنوی و شاهنامه نمی خواند و نمی داند اما رسانه های دنیا از شاهنامه بهره می برند. نقش رسانه ها در این زمینه بسیار پررنگ است. اگر صدا وسیما به خصوص سیما بتواند در این زمینه به صورت تخصصی کار کند زمان زیاد هم لازم ندارد. یا وزارت ارشاد مسئولیت مجله تخصصی ادبی را به خانم دکتر جنیدی یا من تالشی بدهد آن وقت نتیجه کار آن مجله را خواهید دید که تیراژ آن مجله افزایش چشمگیری پیدا خواهد کرد.

پس نقش رسانه ها بسیار پررنگ است. غیر ممکن است داستان شاهنامه را بخوانید و شنونده داستان را بشنود و کسل و خواب آلود شود. اما کسی که قصد روایت داستان را دارد باید لحن را رعایت کند اگر بخواهیم نقد درست کنیم در دهه 40، 50، 60 و تا نیمه های دوم سال 60 بخشی از نشریات در اختیار متخصصین بود، رسانه ها توانستند ادبیات ایران به اعتلای خود و به جهان برسانند.

خانم دکتر جنیدی:

مرحله سوم نمایش و پرده بعد اوج نمایش است. رستم و اسفندیار برای اولین بار مقابل هم قرار می گیرند و رستم سعی بسیار دارد که اسفندیار را منصرف کند ولی موفق نمی شودابتدا شرح دلاوری ها می دهد. اسفندیار نژاد رستم را به وجود زال رانده شده تحقیر می کند و از بزرگی های حود می گوید. در نهایت رستم به وی می گوید:

چه نازی بدین تاج گشتاسبی- بدین تازه آیین لهراسبی

که گوید برو دست رستم ببند- نبندد مرا دست چرخ بلند

در این موقعیت جدال بین دو جامعه تصویر می شود و انواع کشمکش ها را در این داستان شاهدیم که بسیار ارزشمند است. یکی از مهمترین آنها کشمکش و تضاد جامعه بلخ با جامعه زابل است. چرا که آنها آیین تازه زرتشتی آورده اند که گشتاسب نماینده آن دین و اسفندیار عامل آن است و دین مسئله مهمی است که به دلیل کین کشی دین را سلاح قرار دادند. درگیری بین دو جبهه و رسیدن به اوج حادثه را می بینیم. سپس اسفندیار در پایان دیدار نخست می گوید:

چنین گفت با او یل اسفندیار- که تخمی که هرگز نروید نکار

تو فردا ببینی زمردان هنر- چون من تاختن را ببندم کمر

تن خویش را نیز مستای هیچ- به ایوان شو و کار فردا بسیج

ببینی که من در صف کارزار- چنانم چو با باده و میگسار

البته قبل از آن هم در یک دیالوگی با برادرش پشتوتن از دعوت رستم به ایوانش اظهار پشیمانی می کند.

مرحله چهارم درام بعد از این دیدار شروع می شود و ارامش قبل از توفان را داریم مرحله تعلیق و اضطراب برای خواننده و هر چه از کامل بودن عناصر دراماتیک در این منظومه بگویم کم گفتم که خواننده در اینجا انتظار دارد اسفندیار دست از لجاجت بردارد و به رستم احترام بگذارد چرا که رستم مرد محترمی است و همانطور که به اسفندیار می گوید 500 سال دارد و شاهان زیاد و کشور را نجات داده و نمی توان دست رستم را بست چرا که بستن دست رستم مثل بستن دست ایران است و رستم مرگ را از بسته شدن دستش بهتر می داند و حاضر است همه گنج ها را با اسفندیار بدهد و با هم به نزدیک بروند و خود تاج بر سر اسفندیار بگذارد و مثل بقیه پادشاهان کمر به خدمتش بندد. رستم حاضر است خود تاج را از گشتاسب بگیرد و لزومی به انجام این امور برای گشتاسب نیست ولی تعصب اسفندیار نمی گذارد پس رستم می گوید:

چو تو شاه باشی و من پهلوان- کسی را به تن در نباشد روان

یعنی بیا من و تو با هم یکی شویم اما حرف شاه برای اسفندیار متعصب حجت است.

مرحله پنجم ظهور فاجعه درگیری حاصل از دو بینش متضاد که شاهدیم اغلب منجر به فاجعه می شود. فاجعه دراماتیک نتیجه تمام کشمکش هایی است که بر اثر بروز بحران در حوادث به وجود می آید. اینجاست که تقدیری که نتیجه انتخاب های قهرمانهای داستان است و اوج عظمت شاهنامه در اینجا مشخص می شود که با این که نمایش نیست اما بسیاری از داستان هایش قابلیت نمایشی شدن را دارد و باید گفت که خود نبرد بسیار تراژیک و پرحادثه است که مقداری از آن گذشتیم. زمانی که سیمرغ پیکان ها را از بدن رستم جدا می کند و پر خود را بر زخمها می مالد تا سریع التیام یابد و می گوید پر مرا در شیر بزن تا مانند مرهم باشد و تیرها را از بدن رخش در می آورد و درمان می کند و این عناصر فانتزی که وارد داستان می شود به زیبایی آن می افزاید. تعلیق دیگری پیش از فاجعه است که با وجود اینکه سلاح به دست رستم است و سیمرغ به وی گفته که تیر گز را درست کن و به آب زر تر کن و به چشم اسفندیار بزن، و در خلال این توصیه ها به وی می گوید که چرا با اسفندیار در افتادی او جفت مرا کشت و قدرت فوق العاده ای دارد و در دیالوگ رستم و سیمرغ می فهمیم که جفت سیمرغ به دست اسفندیار کشته شده و بسیار جالب است که در عین حال که در نهایت ایجاز صحبت می کند هیچ چیز را از قلم نمی اندازد. رستم با وجود اینکه اسلحه و توان برتر جنگ را دارد باز به اسفندیار التماس می کند که بیا با هم به نزد شاه برویم. اگر باید کشته شوم بگذار پادشاه مرا بکشد تو چرا می خواهی مرا بکشی؟ چرا تو می خواهی مرا به بند بکشی؟ تو مرا نزد شاه ببر و تحویل بده و بگذار من و تو با هم مشکلی نداشته باشیم ولی اسفندیار باز اصرار دارد و می گوید که اگر می خواهی زنده بمانی پایت را در بند بگذار.

دگرباره رستم زبان برگشاد- مکن شهریارا زبیداد یاد

مکن نام من در جهان زشت و خوار- که جز بد نیاید از این کارزار

جز از بند دیگر ترا دست هست- به من بر که شاهی و یزدان پرست

که از بند تا جاودان نام بد- بماند به من وز تو انجام بد

یعنی اگر بخواهی مرا به بند بکشی از من نام بد می ماند.

به رستم چنین گفت اسفندیار- که تا چند گویی سخن نابکار

مرا گویی از راه یزدان بگرد- زفرمان شاه جهانیان بگرد

که هرکو زفرمان شاه جهان- بگردد سرآید بد و بر زمان

جز از بند گر کوشش و کارزار- به پیشم دگرگونه پاسخ میار

در واقع وقتی که در نبرد هم پسران اسفندیار کشته می شوند و رستم به او می گوید که حاضر است در قبال آن از فرزندان خود بکشم چرا که بیخبر بودم و من دستور جنگ ندادم، اسفندیارمی گوید نمی پذیرم در مقابل خون طاووس می خواهی خون مار بیاوری؟

در این ابیات متوجه می شویم که اسفندیار چقدر نژاد و ژن خود را برتر می داند و می گوید پسران تو ارزش کشته شدن به جای پسران من ندارند و پسران خود را طاووس نر و پسران رستم را به مار تشبیه می کند.

در کل این داستان علاوه بر نوشته شدن یک تراژدی با همه قابلیت های نمایشی، متوجه به نمایش گذاشتن زیبای تضادها توسط فردوسی می شویم و همانطور که در بدو سخنانم گفتم مهمترین چیزی که می تواند به هر اثر قابلیت دراماتیک دهد، این است که کشمکش قوی، تضادهای پررنگ داشته باشد و هر چه تضادها پررنگ تر باشد قابلیت نمایشی بالاتر می رود که به واقع فردوسی در همه داستان هایش به خصوص داستان های پهلوانی اش که وحدت موضوع دارد چون داستان سیاوش، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار به خوبی از عهده آن برآمده و مکتوبی تکمیل است که باید قدرت تبدیل آن به فیلم داشته باشیم و همانطور که فرمودید در حال حاضر رسانه ای که مورد توجه قرار می گیرد رسانه فیلم و نمایش است، چرا که نوجوانان کمتر کتاب و مجله می خوانند و اگر این داستان ها تصویر شود بهترین کار است. با توجه به این کار نگاشته شده است و فقط باید امروزی صحبت شود که کاری سهل است به راحتی می توان دیالوگ ها با همان شکل زیبای خودش به کلام امروزی دربیاوریم تا فرزندان امروز ایران از موضوع داستان ها، حس پهلوانی در آنها شکل گیرد. فقط با شاهنامه می توان هویت ملی را در بچه های امروز متبلور کرد.

پیاده سازی و ویرایش اولیه:احترام السادات قدیمی وحید

حروفچینی:هما خراسانی-ربابه طیرانی

ویرایش نهایی :مهرداد امیررضایی رودسری

تعداد بازدید : ۵,۲۱۹
(سه شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۱) ۰۹:۴۲
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید