کتاب و کتابخوانی در گفتوگو با تقی آزاد ارمکی
*کاهش تیراژ کتاب به معنای دور شدن مردم از کالاهای فرهنگی نیست/ مردم ایران آگاهتر از مردم آمریکا هستند*
✍️هومان دوراندیش
🔹سطح فرهنگی جامعه با سطح اقتصادی و سیاسی آن مرتبط است. این طور نیست که ما در حوزۀ فرهنگ بسیار متعالی شویم ولی در حوزههای اقتصاد و سیاست، ناتوان باشیم. وقتی نظام اشتغال در ایران سطح نازلی دارد، به چه دلیل دانش باید سطح بالایی داشته باشد؟ وقتی اینجا ارزش تخصص پایین است، چرا باید سطح دانش بالا باشد و ما به دنبال این باشیم که همۀ ایرانیان از حیث دانش و تخصص در بالاترین سطوح ممکن باشند؟ با این دانایی و تخصص قرار است در کجای نظام اشتغال کشور مستقر شوند؟
جمعیت ایران الان بیش از 80 میلیون نفر است ولی در سال پیروزی انقلاب، 35 میلیون نفر بود. در دهۀ 60، تیراژ بسیاری از کتابهای روشنفکران ادبی 5000 نسخه بود اما الان تیراژ یک رمان یا یک نمایشنامه، معمولا 1000 نسخه است. آیا همین کاهش تیراژ در کنار رشد جمعیت، نشانهای در تأیید کاهش کتابخوانی نیست؟ یعنی همان قشر اندکی که در دهۀ 60 موجب میشد تیراژ یک نمایشنامه 5000 نسخه باشد، الان تحلیل رفته و تیراژ کتابها به 1000 نسخه رسیده است.
ایدههایی که در قدیم از طریق رمان و نمایشنامه ترویج میشد، امکان ترویجشان کاملاً محدود بود. اما الان راههای متفاوت برای ترویج ایدههای مدرن و غیر مدرن وجود دارد. در دهههای 40 و 50، همۀ مردم تلویزیون نداشتند اما الان همه تلویزیون دارند و به فیلم و فضای مجازی هم دسترسی دارند. محدودیتی که در آن زمان در مسیر دسترسی به منابع ترویج ایده وجود داشت، موجب افزایش تیراژ کتابهایی میشد که الان تیراژشان کاهش یافته است. الان منابع متعددی وجود دارد که جامعه را از ایدهها سیراب میکنند. بنابراین کاهش تیراژ رمان و نمایشنامه و کتابهای شعر را نمیتوان دال بر دور شدن مردم از این کالاهای فرهنگی دانست.
برخی هم در دفاع از جامعۀ ایران میگویند اگرچه الان تیراژ کاهش یافته، ولی عناوین کتابها بیشتر شده. یعنی کتابهای متنوعتری منتشر میشوند.
بله، الان دامنۀ کتاب و کتابت گسترش یافته. در آن دوران یک کتاب "غربزدگی" با تیراژ بالا منتشر میشد، الان اما ایدههای موثری در حد ایدۀ همان کتاب، در فضاهایی جز فضاهای مکتوب کلاسیک منتشر میشوند و در اختیار مردم قرار میگیرند.
اتفاق دیگری که رخ داده، بازگشت به نوعی "پوپولیسم فرهنگی" است که شواهدش را در دنیا هم میتوانیم ببینیم. این امر موجب به حاشیه رفتن کنشگران و نخبگان اصلی در حوزۀ فرهنگ است. این پدیده را در سطح روشنفکری هم میتوانیم ببینیم. قبلاً یکی دو روشنفکر برجسته داشتیم ولی الان تعداد روشنفکران ما بیشتر است ولی برجستگی کمتری دارند. یعنی در حوزههای محدودتری کار میکنند. این یعنی افزایش روشنفکران در کنار کاهش روشنفکران شاخص.
جان کلام شما در دفاع از جامعه این است که کاهش کتابخوانی به معنای کاهش مطالعه نیست.
بله. علاوه بر این، باید به این نکته هم توجه کنیم که سقف دانشی و معرفتی و فرهنگی جامعۀ ایران، سقف معینی است. برخی افراد مفروضشان یک جامعۀ متعالی است. یعنی جامعهای که با معیارهای روشنفکرانه، باید دائماً گسترش طولی پیدا کند؛ در حالی که سطح فرهنگی جامعۀ ما به لحاظ عرضی در حال گسترش است. یعنی دامنههای جدیدی به حوزۀ فرهنگ اضافه میشود که ممکن است با معیارهای روشنفکرانه، چندان عمیق نباشند.
به هر حال سطح فرهنگی جامعه با سطح اقتصادی و سیاسی آن مرتبط است. این طور نیست که ما در حوزۀ فرهنگ بسیار متعالی شویم ولی در حوزههای اقتصاد و سیاست، ناتوان باشیم.
وقتی نظام اشتغال در ایران سطح نازلی دارد، به چه دلیل دانش باید سطح بالایی داشته باشد؟ وقتی اینجا ارزش تخصص پایین است، چرا باید سطح دانش بالا باشد و ما به دنبال این باشیم که همۀ ایرانیان از حیث دانش و تخصص در بالاترین سطوح ممکن باشند؟ با این دانایی و تخصص قرار است در کجای نظام اشتغال کشور مستقر شوند؟ یا مردم ما به لحاظ فرهنگی در سطح خیلی بالایی باشند ولی حوزههای سیاست و اقتصاد در جامعۀ ایران درگیر سادهترین مسائل باشند.
من با این حرف، ضمناً از یک چیز دیگر هم دفاع میکنم و آن اینکه، ما نباید زیاد هم دنبال این باشیم که همۀ مردم جامعهمان کتابخوان باشند. اتفاقاً ما باید از جامعهای دفاع کنیم که کتابخوان نیست. اصلاً ضرورتی ندارد که مردم به این معنای مد نظر برخی از نخبهگرایان، کتابخوان باشند. وقتی کتاب خوانده میشود و جامعه به لحاظ فرهنگی فربه میشود و بعد با این سطح از اقتصاد و سیاست روبرو میشود، تعارض پیش میآید و کار به سرخوردگیهای فکری میکشد.
یعنی میفرمایید اگر جمع کثیری از مردم در اثر کتابخوانی فراوان به سطح چشمگیری از دانایی برسند، با توجه به فقدان امکانات لازم برای تحقق خواستهای این اقشار فرهیختۀ پرشمار،سرخوردگی پیش میآید؟
من نگفتم جمع کثیر. اگر کثیر باشد، تحول ایجاد میشود. ولی جامعه اصلاً نمیتواند به شکل کثیر وارد حوزۀ فرهنگ شود. گروههای خاصی از مردم که وارد حوزۀ فرهنگ میشوند، تا حدی میتوانند به کتاب و دانش بپردازند؛ برای اینکه حوزههای گوناگون جامعه، درهمرفتهاند و بر یکدیگر تاثیر میگذارند.
حوزۀ اقتصاد تاثیر خودش را بر حوزۀ فرهنگ میگذارد. انتظار ورود حداکثری جامعه به حوزۀ فرهنگ، انتظار درستی نیست. ولی جدا از این، بسیاری از کسانی هم که در حوزۀ فرهنگ به جد وارد شدهاند، در اثر مشکلات اقتصادی، دچار سرخوردگی شدهاند. وقتی اشتغال و امکانات و بسط ید ندارند، به ناچار یا مهاجرت میکنند یا باقی میمانند، ولی معترض.
در جامعۀ ما این دیدگاه هم وجود دارد که در زمانۀ کنونی، مطالعه دیگر اهمیتی ندارد بلکه آشنایی با ایدهها مهم است که این آشنایی هم از راههایی غیر از مطالعه حاصل میشود. یعنی کسی که تلویزیون و ماهواره دارد، در حدی که یک شهروند آگاه و مدرن باشد، با ایدهها آشنا میشود ولو اینکه نه کتاب خوانده باشد نه متون اینترنتی.
حرف درستی میزنند. برای اینکه بسیاری از کتابها در قالب یک فیلم خلاصه میشوند. یک داستان یا نقد اجتماعی یا یک تحلیل خلاصه میشود و در یک برنامۀ تلویزیونی به شما ارائه میشود. این حرف به نظرم قابل دفاع است ولی نه از زبان متخصصان. من میگویم الان بسیاری از متخصصان ما هم در مقام آشنایی با ایدهها، عملاً چنین شیوهای را در پیش گرفتهاند؛ برای اینکه علم و دانشمند در کشور ما بیارزش است. ولی به هر حال ایدهها در جامعه سیلان دارند و تنها مجرای این سیلان هم، کتاب نیست.
پس مطابق نظر شما، یک نخبه نمیتواند به یک آدم عادی بگوید تو چرا "بینوایان" و "آنا کارنینا" را نخواندهای؟ چون او در پاسخ میتواند بگوید من فیلم این رمانها را دیدهام.
خواندن "بینوایان" وظیفۀ نخبه است. او باید این کتاب قطور را بخواند و حاصل مطالعهاش را در اشکال گوناگون به مردم عرضه کند تا آنها از آن استفاده کنند. به همین دلیل است که کتابی مثل بینوایان به هزار شکل و صورت وارد نظام زندگی مدرن میشود و کالاهای متفاوتی از آن ساخته میشود: فیلم و سریال و نقد و تئاتر و استعاره و ... اصلاً معنایی ندارد که ما بگوییم چرا همۀ مردم رمان بینوایان یا دیوان حافظ را نخواندهاند. چنین انتظاری از مردم، به نظرم تا حدی غیر منصفانه است.